- ارسالها
- 272
- امتیاز
- 14,817
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
- رشته دانشگاه
- بیوتکنولوژی
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتیک نفر هست که قلبش به تو وابسته شده
از همه دست کشیده به تو دلبسته شده
عمری که حرام تو شد ای عشق ! حلالت
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتیک نفر هست که قلبش به تو وابسته شده
از همه دست کشیده به تو دلبسته شده
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنمهرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق ! حلالت
من نمی گویم که عاقل باش یا دیوانه باشتا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
شکر خوشست وليکن حلاوتش تو ندانیمن نمی گویم که عاقل باش یا دیوانه باش
گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدستشکر خوشست وليکن حلاوتش تو ندانی
من اين معامله دانم که طعم صبر چشيدم
تا کِی از تزویر باشم خودنمای؟مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
وان حیات باصفای باوفا مست آمدست
گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش
کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست
تمنای وفاداری مرا هرگز نبود از توتا کِی از تزویر باشم خودنمای؟
تا کِی از پندار باشم خودپرست؟
پردهی پندار میباید درید
توبهی تزویر میباید شکست
تو مو می بینی و مجنون پیچش موتمنای وفاداری مرا هرگز نبود از تو
ولی ای بی وفا از بی وفا هم انتظاری هست
وصال ما شبیه داستان ماه و مرداب استتو مو می بینی و مجنون پیچش مو
تـــو ابـرو بینی و او اشارت های ابرو
در عشق اگر چه ، که قدم بر قدم استوصال ما شبیه داستان ماه و مرداب است
که با یک ابر نامحرم میان ما فراق افتاد
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابیدر عشق اگر چه ، که قدم بر قدم است
آنست قدم که آن قدم از قدم است
در خانهٔ نیست هست بینی بسیار
میمال دو چشم را که اکثر عدم است
---------------------------------------------------------------
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست
تا از تو جدا شده است آغوش مراترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو میروی به ترکستان است.
ارنی کسی بگوید که تورا ندیده باشدتا از تو جدا شده است آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نهای
از بهر خدا مکن فراموش مرا
یاران یاران ز هم جدائی مکنیدارنی کسی بگوید که تورا ندیده باشد
تو که با منی همیشه چه تری چه لن ترانی
در دیده بهجای خواب، آب است مرایاران یاران ز هم جدائی مکنید
در سر هوس گریز پائی نکنید
چون جمله یکید دو هوائی مکنید
فرمود وفا که بیوفائی مکنید
*دیوان شمس مولانا خداس*
از شبنم عشق خاک آدم گل شددر دیده بهجای خواب، آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
دارم هوای صحبت یاران رفته رااز شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيستدارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیام
تا با غم عشق تو مرا کار افتادمي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست
دل ناله کند ازمن، من ناله کنم از دلتا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد