مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
مــنـم کـه شـعـر و تـغـزل پـنـاهـگـاه مـن اسـت
چـنـانـکـه قـول و غـزل نـیـز در پـنـاه مـن اسـت
 
مــنـم کـه شـعـر و تـغـزل پـنـاهـگـاه مـن اسـت
چـنـانـکـه قـول و غـزل نـیـز در پـنـاه مـن اسـت
تو را در دلبري دستي تمامست
مرا در بي دلي درد و سقامست

بجز با روي خوبت عشقبازي
حرامست و حرامست و حرامست

مولانا- دیوان شمس
 
تا تو نگاه میکنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تن یکی داریم و در یک تن نمی باشد دو سر
دل یکی داریم و در یک دل نمی گنجد دو یار
 
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی ادم نباشد
دل جای توشد وگر نه پر خون کنمش
در دیده تویی وگر نه جیحون کنمش

امید وصال توست جان را ورنه
از تن به هزار حیله بیرون کنمش
 
دل جای توشد وگر نه پر خون کنمش
در دیده تویی وگر نه جیحون کنمش

امید وصال توست جان را ورنه
از تن به هزار حیله بیرون کنمش
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان!
 
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان!
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
 
تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد می‌گشود این نامه ی سربسته را
از روزهای مردم و مردم شبت شدن
در کوچه های خلوت لب بر لبت شدن
از یک مسیح گمشده روی صلیب من
از دست های کوچک تو، توی جیب من
 
از روزهای مردم و مردم شبت شدن
در کوچه های خلوت لب بر لبت شدن
از یک مسیح گمشده روی صلیب من
از دست های کوچک تو، توی جیب من
نظر در خود کنم باشد ک روزی
از این پرده شود پیدا رخ تو
 
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی!
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش(:
"حافظ"
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
 
رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم به زبانِ حال با خلق بگفت
تو را میخواهم ای دیرینه دل‌خواه
که با ناز گل رؤیا شکفتی
به هر زیبا که دل بستم، تو بودی
که خود را در رخ او می‌نهفتی ...

هوشنگ ابتهاج
 
Back
بالا