مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
به لاله دوش نسرین گفت برخیزیم مستانه
به دامان گل تازه درآویزیم مستانه
چو باده بر سر باده خوریم از گلرخ ساده
بیا تا چون گل و لاله درآمیزیم مستانه
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
 
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
آن قصر که با چرخ همی‌ زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی‌ گفت که کوکو کوکو
 
آن قصر که با چرخ همی‌ زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی‌ گفت که کوکو کوکو
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک ! :)
 
چرخ فلک با همه کار و کیا گرد خدا گردد چون آسیا
...
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
...
 
...
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
...
یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم
 
یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم
همجو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک گل دو روزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست
 
همجو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک گل دو روزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست
تو مگر در به دری ؟ خانه نداری ؟ ای بغض ...
که هرشب سرزده مهمان گلویم هستی ؟
 
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
 
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
می‌خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد
 
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس‌افروزی، تو ماه مجلس‌آرایی
ماه روی تو که بر چهره‌ی مهتاب نشست
عشق همراه غزل بر دلِ بی‌تاب نشست
عشق چون زد به دلم، آینه و جام شکست
مشق عشق تو همان لحظه به مضراب نشست
 
ماه روی تو که بر چهره‌ی مهتاب نشست
عشق همراه غزل بر دلِ بی‌تاب نشست
عشق چون زد به دلم، آینه و جام شکست
مشق عشق تو همان لحظه به مضراب نشست
ما پلنگیم مگو لکه به پیراهنِ ماست
مشکل از آینه توست خطا از ما نیست
 
به تیر طعنه یعقوب حزین چاک گریبان دوخت
ولی گر بادش آرد بوی پیراهن نخواهد شد
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می‌درید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی‌دانم از این
دیوانگی و عاقلی
(افشین یداللهی - البته یه بخشش رو برای کوتاه کردن حذفش کردم)
 
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می‌درید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی‌دانم از این
دیوانگی و عاقلی
(افشین یداللهی - البته یه بخشش رو برای کوتاه کردن حذفش کردم)
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
 
Back
بالا