Matriix
سنگین دل
- ارسالها
- 200
- امتیاز
- 495
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- ضروری
- سال فارغ التحصیلی
- 1
دوست دارد یار این آشفتگیدیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
-حافظ
کوشش بیهوده به از خفتگی
دوست دارد یار این آشفتگیدیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
-حافظ
یکی روبهی دید بی دست و پایدوســـت دارد یار این آشفتگــــی
کوشـــش بیهوده به از خفتگــــی
یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرایکی روبهی دید بی دست و پای
فروماند در لطف و صنع خدای
اگر سر به سر تن به کشتن دهیمیار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا
ماه درخشنده چو پنهان شوداگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که میهن(کشور؟)به دشمن دهیم
در حیرتم از مراد این مردم پستماه درخشنده چو پنهان شود
شپره بازیگر میدان شود
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی رادر حیرتم از مراد این مردم پست
این طایفه زندهکش و مردهپرست
آوخ که شدم هیزم و اتشگر گیتیتبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کارآوخ که شدم هیزم و اتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین زاتش ادبار
-پروین
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیمرند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
در ره معبود ما از جان و دل بگذشته ایم
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخورما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی :)
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کنیوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یک روز بهاریرهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدمیک روز بهاری
می رویم با هم به جنگل ها
همانند درختان
شاخه ها دستان آدم ها
نه آزرده کنیم شاخه
نه آلوده کنیم دست ها
نه من اوفتاده تنها به کمند آرزویتاز لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرانه من اوفتاده تنها به کمند آرزویت
همه کس سر تو دارد، تو سر کدام داری؟
-سعدی
آری من آن نیم که دهم بی تو دل به کسیار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا
دیدهای نیست نبیند رخ زیبای تو راآری من آن نیم که دهم بی تو دل به کس
این شیشه گر به دست تو صد بار بشکند...
آن به که مهر یار بدانسان رسان به یاردیدهای نیست نبیند رخ زیبای تو را
نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوستآن به که مهر یار بدانسان رسان به یار
کز رشک خار در دل اغیار بشکند