• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

Fall

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
130
امتیاز
2,081
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
پزشکی
از من بگير حالت ِ ديوانگيِم را
با هرچه هست - غير تو - بيگانگيم را
اين چشم های زل زده ی خانگيم را
يک شب ببند در چمدانت برو سفر


از من بگير حالت مردی عقيم را
هر روز طعنه های جديد و قديم را
در من بپيچ جاده ی نامستقيم را
تا طی کنيم باز مسیری درازتر


از من بگير حالت افسردگيم را
سر را به باد دادن و سرخوردگيم را
دنیای بين زندگی و مردگيم را
از يک خدای برزخی خشمگين بخر


از من بگير حالت فرماندگيم را
در جمع بچّگانه ، پدرخواندگيم را
از جای پات حس عقب ماندگيم را
با من کمی کنار بيا ، با دو چشم ِتر


از من بگير حالت مردی حسود را
از کفش هام حسّ پريدن به رود را
حسّ کسی که از پل ات افتاده بود را
که ايستاده ام وسط ِنقطه ی خطر


از من بگير حالت وابستگيم را
مثل ِشب ِکش آمده پيوستگيم را
بيرون کن از تمام تنم خستگيم را
دست مرا بگير به خواب خودت ببر


از من بگير حالت يکدندگيم را
هم شعر ، هم شعور نويسندگيم را
تنها اميد ِمانده ی در زندگيم را
از من بگير ، از من ِتنهای در به در
بانو فاطمه اختصاری
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,332
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
باتلاقی خسته‌ام، مشتاق ِ دریا نیستم
آنچنان در خود فرو رفتم که گویا نیستم

من تراوش‌های اذهان ِ پر از تشویشم و
در پی ِ جوشیدنم، درگیر ِ معنا نیستم

بُر نخواهم خورد با مفهوم‌های کاغذی
مثل ِ یک حرفم که در بین ِ الفبا نیستم

وصله‌ی ناجور ِ این پیراهن ِ زیبا منم!
بین ِ این مردم به ظاهر هستم امّا نیستم

آنقَدَر لبریز گشتم از خیالاتی شدن
خالی‌ام از هست، از بودن؛ سراپا نیستم

آن طرف از آینه یک مرد با من گریه کرد
جای شُکرش هست در این درد، تنها نیستم

محمد مهدی شیخی (خروش)
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,332
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
ما کیستیم؟!
این شعر سروده شده در فروردین سال99 است و اشاره به حوادث تلخ و اندوهگین سال 98 من جمله سقوط هواپیمای اوکراینی دارد. یاد آرشها و پونه‌ها جاودان باد.


از غُصّه‌ی که یا چه پریشان نشسته‌ایم؟
ما از کدام خبط پشیمان نشسته‌ایم؟

ما کیستیم؟ بارقه‌ی نوری از وجود؟
یا در میان ِ وادیِ هذیان نشسته‌ایم؟

در مقصدیم و جاده‌ فقط پیچ در خم است؟
یا اینکه در میانه‌ی دالان نشسته‌ایم؟

ته‌مانده‌های قهوه‌ی جوشیده‌ایم ما؟
یا فال ِ شوم ِ در ته ِ فنجان نشسته‌ایم؟

آیا سوار ِ کشتی ِ نوحیم یا که ما
بر تخته‌پاره‌ در دلِ طوفان نشسته‌ایم؟

از برکتی که آمده رقصیده‌ایم یا
گنجشک ِ زیر ِ هجمه‌ی باران نشسته‌ایم؟

طغیان ِ واژه‌ها خفه شد در عروض ِ شعر
ما واژه‌های در دل ِ اوزان نشسته‌ایم

از نیمه‌ی پُری که نبوده است دم نزن
با اشک‌هایمان کف ِلیوان نشسته‌ایم

این سفره‌های پربرکت کو که ما هنوز
در انتظار ِ تکّه‌ای از نان نشسته‌‌ایم؟!

کالسکه‌های زینتی ِ زرنشان که هیچ
در حسرت ِ همان خر و پالان نشسته‌ایم!

هی سوختیم و باز میان ِ زبانه‌ها
در جست‌و‌جوی باغ و گلستان نشسته‌ایم

ما را دروغ‌های شبان میکشد نه گرگ
ما که امیدوار به چوپان، نشسته‌ایم

اردیبهشت شد همه‌جا، ما و باغمان
هر ماه در اسارت ِ آبان نشسته‌ایم

ما را به پند‌ ِ ریش سفیدان امید نیست
ما در غم ِ جوانی ِ آنان نشسته‌ایم

خامی و اشتباه ِ همان‌ها وبال ِماست
حالا برای دادن ِ تاوان نشسته‌ایم

حکم ِ ادب برابر ِ ظالم ادب نبود
در حسرت ِ نصیحت ِ لقمان نشسته‌ایم

ما مثل ِ یک مترسک ِ دلقک‌نما شدیم
با خنده‌ای به لب بر ِ زاغان نشسته‌ایم

دار و ندار ِ مزرعه را پیش ِ چشممان
بردند و ما گشاده و خندان نشسته‌ایم

فرمانده را به رشوه خریدند دشمنان
ما هم دوباره گوش به فرمان نشسته‌ایم

زخم از خود ِ طبیب به ما میرسد ولی
ما باز با امید ِ به درمان نشسته‌ایم

عیّار نیستند و سمک نیست بینشان
ما سال‌هاست در بر ِ قَطران نشسته‌ایم

گفتند اوج ِ قلّه نشستیم و غافلیم
روی بخار ِ آتش ِ تفتان نشسته‌ایم

دریا همیشه مانده ولی صخره مُرده است
ما روبه‌روی موج ِ خروشان نشسته‌ایم

ما زیر این فشار هنوز ایستاده‌ایم
شرمنده! ایستاده نه! گریان نشسته‌ایم

هی سوختیم و زنده شدیم و بسوختیم
مایی که در جهنّم ِ ایران نشسته‌ایم

محمد مهدی شیخی (خروش)
 

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,431
امتیاز
8,551
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
ای عاشقان ای عاشقان، من عاشق رسواستم
عشقم چو بر سر می زند، من واله و شیداستم
هم عاشق و شیداستم، هم واله و یکتاستم
اینجاستم آنجاستم، نه زیر و نه بالاستم
در عرش و در کرسی منم، و الاصل لایخطی منم
با حاملان عرش گو، من پیش از این برخاستم
عالم منوّر شد ز من، آدم مصوّر شد ز من
هم عالمم، هم فاضلم، هم قاضی القضّاستم
قاضی به من نازد همی، فتوا ز من سازد همی
فتوا به ناحق می دهد، نه زین و نه زینهاستم
برخاستم، برپاستم، پیداستم، برجاستم
پنهان نیم، پنهان نیم، من میر و مولاناستم
هم پیر و هم برنا منم، هم شیخ و هم رعنا منم
هم زشت و هم زیبا منم، هم شیر و هم خرما منم
هم با صلاة دائمم، هم بی صلاة قائمم
هم صبح را بشناختم، هم شام را اشناختم
دنیا منم، عقبی منم، طوطی منم، قمری منم
انسی منم، جنّی منم، من حوت این دریاستم
هم کوه و هم صحرا منم، هم دُرّ این دریا منم
در شعله های عشق بین، کاندر زبان گویاستم
دریای بی پایان منم، با نوح، کشتیبان منم
یوسف منم، موسی منم، عیسی منم، شعیاستم
ایوب را درمان منم، یعقوب را هم جان منم
هم حکمت لقمان منم، هم یونس و یحیاستم
هم حیدر و احمد منم، هم باده ی احمر منم
هم صاحب کشور منم، زان باده باتقواستم
آن دم منم، این دم منم، هم ریش و هم مرهم منم
هم درد و هم درمان منم، با درد او همراستم
فرمان بر و فرمان دهم، هم جان ستان، هم جان دهم
جان از من و من هم ز جان، با حضرت اعلاستم
 

Reyhansd

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تویسرکان
سال فارغ التحصیلی
1
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی

یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
 

Reyhansd

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تویسرکان
سال فارغ التحصیلی
1
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد

با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد

در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد

بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد.

"فاضل نظری"
 
ارسال‌ها
159
امتیاز
6,405
نام مرکز سمپاد
‌‌‌‌
شهر
سال فارغ التحصیلی
1401
-شعری که زندگی بود-

سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک
سال روزهای دراز و استقامت‌های کم
سالی که غرور گدایی کرد
سال پست
سال درد
سال اشک پوری
سال خون مرتضیٰ
سال کبیسه ...

زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتیٰ مرگ دام نیست
چرا که یاران گمشده آزادند
آزاد و پاک ...

من عشقم را در سال بد یافتم
که می‌گوید «مأیوس نباش» ؟-
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گر گرفتم

زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم
چرا که زندگی سیاهی نیست
چرا که خاک خوب است.
من بد بودم، اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سال بد در رسید:
سال اشک پوری
سال خون مرتضیٰ
سال تاریکی

و من ستاره‌ام را یافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم

تو خوبی و این همۀ اعتراف‌هاست
من راست گفته‌ام و گریسته‌ام
و این بار راست می‌گویم تا بخندم
زیرا آخرین اشک من، نخستین لبخندم بود

تو خوبی
و من بدی نبودم
تو را شناختم، تو را یافتم، تو را دریافتم و همۀ حرف‌هایم
شعر شد، سبک شد
عقده‌هایم شعر شد، همۀ سنگینی‌ها شعر شد
بدی شعر شد، سنگ شعر شد، علف شعر شد، دشمنی شعر شد
همۀ شعرها خوبی شد
آسمان نغمه‌اش را خواند، مرغ نغمه‌اش را خواند
آب نغمه‌اش را خواند
به تو گفتم :« گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم »
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد
من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همۀ اقرارهاست بزرگترین اقرارهاست
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم

دلم می‌خواهد خوب باشم
دلم می‌خواهد تو باشم و برای همین راست می‌گویم
نگاه کن:
با من بمان.
 

-Pegah-

"استثنایی از قلب یک خاندان "
ارسال‌ها
219
امتیاز
2,020
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
×
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
مرحله 1 ادبیات و شیمی
دانشگاه
ساری
رشته دانشگاه
پزشکی
ما راه می رفتیم و زندگی نشستن بود

ما می دویدیم و زندگی راه رفتن بود

ما می خوابیدیم و زندگی دویدن بود

نه!
انسان، هیچ گاه برای خود مأمن خوبی نبوده است


"حسین پناهی"
 

Iumsee

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
397
نام مرکز سمپاد
کاییدی
شهر
پلدختر
سال فارغ التحصیلی
1400
برای آرزوهای محال خویش می‌گریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم

شب دل کندنت می پرسم آیا باز می‌گردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می‌گریم

نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم

اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی خوردم
ولی من بر شکست بی جدال خویش می‌گریم

به گردم حلقه می بندند یاران و نمی دانند
که من چون شمع هرشب بر زوال خویش» می‌گریم

نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما
به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم

#فاضل_نظری
 

Reyhansd

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تویسرکان
سال فارغ التحصیلی
1
بباید دلبری زیبا گزیدن

در او دیدن، جهان یک سر ندیدن

به راه عشق کردن جست و خیزی

به شوق وصل، صلحی یا ستیزی

ز یک نم اوفتادن، غرق گشتن

ز بادی جستن، از دریا گذشتن

چو روشن شد رهم زان چهر رخشان

چه غم گر موج بینم یا که طوفان

ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند

تو حرفی خواندی و من دفتری چند

بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت

مهر بلند، چهره ز خاور نمی نمود
ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت

آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت

(پروین اعتصامی)
 

Reyhansd

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تویسرکان
سال فارغ التحصیلی
1
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست

(سعدی)
 

Reyhansd

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تویسرکان
سال فارغ التحصیلی
1
همچو اسماعیل گردن پیش خنجر خوش بنه
درمدزد از وی گلو گر می‌کشد تا می‌کشد
نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و سودا می‌کشد
مولانا
 

MarMari

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
643
امتیاز
14,071
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهسوار
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
زهی خیال باطل
دانشگاه
البرز
رشته دانشگاه
داروسازی
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب، خدایا! من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم، از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه، جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح‌تر و بهتر بگویم، کودتا کردم
خدا را بندهٔ خود کرده، خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط، هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سر به سر برنامهٔ پیشین
هر آن چیزی که از اول بود، نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم، هر دو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
نماز و روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
حساب بندگی را از ریاکاری جدا کردم
امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایی بر زمین و بر زمان، بی کدخدا کردم
نکردم خلق، ملا و فقید و زاهد و صوفی
نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم
شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم
به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم
بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفت خور و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلعید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر عبا پوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آبرومند اکتفا کردم
هر آن کس را که می‌دانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم
سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دو صد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
نگویندم که تا ریگی به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را، عجب کاری به جا کردم
چو می‌دانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم، خدمت و مهر و صفا کردم
ز من سر زد هزاران کار دیگر تا سحر، لیکن
چو از خود بی خود بودم، ندانسته چه‌ها کردم
سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار
خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم:
"خداوندا نفهمیدم خطا کردم...!"

شعر از کارو دِردِریان
 

Reyhansd

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تویسرکان
سال فارغ التحصیلی
1
من شاهد نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم ..
 

D3la

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
476
امتیاز
3,958
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1400
حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟
گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای!

گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟
گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای!

گفتمش اينها که ميبينی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه ای!

گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت يا باغ است؛ يا نار است؛ يا ويرانه ای!

ابوسعيد ابوالخير
 

junoesque

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
17
امتیاز
610
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بروجرد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
جندی شاپور
رشته دانشگاه
رادیولوژی
زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست

چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست

صاحبِ دیوانِ ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست

بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ می‌فروشان راه نیست


هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست

بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌مشربیست
عاشقِ دُردی‌کش اندر بندِ مال و جاه نیست
 

\>S.M.H.K.L</

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
11
امتیاز
19
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1403
بی همگان به سر شود، بی تو بسر نمی شود
این شب امتحان من، چرا سحر نمی شود؟!

مولوی او که سر زده، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب، درس به سر نمی شود !

خر به افراط زدم، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم، باز سحر نمی شود !
 

Freya

کاربر جدید
ارسال‌ها
3
امتیاز
46
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
ارومیه
سال فارغ التحصیلی
1404
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر

زندگی شستن یک بشقاب است.
سهراب سپهری🙂
 
ارسال‌ها
191
امتیاز
4,227
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
زمین شناسی
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت‌های روشن و شعله‌ورم را باد برد

با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه‌ی عاشق‌ترم را باد برد

آه ای گنجشک‌های مضطرب شرمنده‌ام
لانه‌تان بر شاخه‌های لاغرم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد...

حامد عسکری


https://t.me/poem_tea/418
حتما گوش بدین خوانششون رو:)
 

melina03

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,247
امتیاز
15,970
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
بگذار بگویند و بگویند و بگویند
بگذار ببرند و بدوزند و بپوشند
تو بخند، گوش بده، خیره بمان، هیچ مگو.....
 
بالا