قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

مهمترین درسی که از زندگی آموختم این بود که «هیچکس شبیه حرف هایش نیست!»

خویشاوندان دور
کارلوس فوئنتس
 
احساس ناکامی میکنم
گوش ونگوگ؛برنادت مرفی
 
•قهرمانان و گورها ♡
از همه غم انگیزتر زمانی می باشد،
کسی که دوستش داری
هیچ تلاشی برای نگه داشتنت نمی کند...

#ارنستو_ساباتو
 
-مرگ چی بود؟
+هیچ چیز. مرگ هیچ چیز نبود. نه خودش، نه دنیای بعدش. من طوری در هیچی مطلق معلق بودم که خودم هم هیچ بودم.

باراباس. گفت و گو با مرد از گور برگشته.
 
"چشم هات رو باز کن اسنیکت،آدم های محکم زیادی هستن که سرنوشت خوبی نصیبشون نشده."
همه سوال های اشتباه(3)
 
دنیا برای بچه‌دار شدن اصلا آمادگی نداره. من دوست ندارم آزارم به کسی برسه، اون‌وقت چطور بچه خودم رو اذیت کنم؟ امروز دیگه نمیشه بچه‌دار شد. فقط جمعیت دنیا رو زیاد می‌کنی. آمار بالا میره. حالا ساده‌ست، بچه‌دار میشی. اما بعد یه روز بچه‌ت میاد راست توی چشمت نگاه میکنه. چیزی نمیگه، فقط نگاهت میکنه. همین. اون‌وقت چه‌کار می‌کنی؟

خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
 
آنچه را میتوانید انجام دهید و آنچه را نمی‌توانید بپذیرید... بپذیرید که گذشته هر چه بوده گذشته، گذشته را انکار نکنید، بیاموزید تا خود و دیگران را ببخشایید. هرگز خیال نکنید فرصتی از دست رفته است.

سه‌شنبه‌ها با موری
 
عشق، به بیان نیست و اثبات آن به زبان.
عشق، به عیان است و اثبات آن به زمان.

قانونهای نانوشته
شهرام شریف پیران
 
[امام علی] فرمود: انَّک لَمَلْبُوسٌ عَلَيک، انَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا يعْرَفانِ بِاقْدارِ الرِّجالِ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اهْلَهُ.
سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده.
حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی‌شود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.
یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس؛ افراد را (خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای کوچک) با حق مقایسه کنی، اگرباآن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الّا نه. این، حرف نیست که آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟.
در اینجا علی علیه السلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست. ودر حقیقت فرقه شیعه مولود یک بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی است نه به افراد و
_جاذبه و دافعه علی علیه السلام_
__شهید مرتضی مطهری__
 
من هیچ وقت کم نمی آورم، هیچ وقت بازی را اینطور نمی بازم ...

دختری در قطار - پائولا هاوکینز
 
بعضی وقتا، همون وقتایی که می بینی دیگران بهت خیره شده ان، همون وقتایی که می بینی خودت یکه تاز میدون هستی و بقیه دارن با نوعی نفرت و حسادت نگاهت میکنن؛
همون وقت،
دقیقا همون وقت،
جاناتان دقیقا همون موقع،
لال شو! میفهمی؟ لال شو!
داری حرف اضافه میزنی!

نصایح پدرم به من، پدر جاناتان
 
خودم هم هنوز نمی دانم چرا از او خواستم به من کمک کند. من که این همه مدت تنهایی دوام آورده بودم. اما از وقتی با تو حرف می‌زنم، فکر کنم...فکر کنم در تصمیمم تردید کنم...
اگر بخواهم از اینجا بزنم بیرون، مجبورم گه‌گاه با آدم های شهر دست به یکی کنم. چیز هایی در یونیورس‌سیتی هست که حتی نمی توانی در دنیای واقعی تصورشان کنی؛ چیز هایی که زیر گردوغبار متالیک اینجا می‌خزند، هیولاها و چیزهای مشمئز کننده مصنوعی.
هر روز درباره آخرین مرگ و میرها می‌شنوی، گوشه گیری بیچاره که تنهایی از یک سخنرانی دانشگاهی بر می گشته، یا یک خرخوان خسته در گوشه ای از کتابخانه، یا دختری بخت برگشته و تنها در رخت خوابش...
و من کم‌کم متوجه می‌شوم، رفیق قدیمی:
به این نتیجه رسیدم که امکان ندار تنهایی در یونیورس‌سیتی دوام بیاوری.

رادیوسکوت، آلیس ازمن.
 
نیمه جان به روستا رسیدم. مرد جلوی دروازه سیگار از دهان برداشت و در برف فرو برد. نگاهم کرد و گفت:
-کی هستی؟
+هیچکس
-کجا میری؟
+هیچجا
-از کجا اومدی؟
+هیچجا
-چی میخوای؟
-هیچی!

مرد گنده ای که پشت او ایستاده بود چاقوی ضامن دارش را بیرون کشید و گفت:
-تونی این وجودش اصلا مهم نی برا کسی...
مرد اولی که ظاهرا تونی نام داشت یکدفعه از جا پرید و چاقو را قاپید.
+ اون هیشکی نی! مال هیچجائه و به هیچجا نمیره. هیچی ام نمیخواد.
بعد به من نگاه کرد وادامه داد:
+اون اصلا وجود نداره!
بعد یکی یکی به افراش نگاه کرد و پرسید:
-تو کسیو دیدی جان؟ تو کسی دیدی جیمز؟
هیچکس مرا ندیده بود.عبور کردم.


مرد نیمه مرده

----------------------------
ریلین گفت:«ملکه سوزان کجایند؟»
پیتر به اختصار گفت:«سوزان دیگر از دوستان نارنیا نیست»
لوسی گفت:«آه سوزان! زندگی او حالا جوراب نایلون ورژ لب و میهمانی شده؛ هروقت از نارنیا برایش بگویی، میخندد و میگوید: اوه شا از آن بازی کودکانه حرف میزنید!»
بانو پلی تاسف بار گفت:«انسان ها همه مثل سوزان اند. نیمی از عمر تلاش میکنند به یک زمان و موقعیت خاص برسند و نیم دیگر را تلاش میکنند در همان موقعیت و زمان درجا بزنند!»

نارنیا-آخرین نبرد
 
تلماسه_ فرانک هربرت_ترجمه سید مهیار فروتن فر
نباید بترسم; ترس,قاتل ذهن است.
ترس مرگ خردیست که به نابودی تمام و کمال می انجامد.
با ترسم روبه رو می شوم و می گذارم ازمن ,از درون من بگذرد ;و چون گذشت, چشم درونم را به راهش می گردانم .
در آنجا که ترس رفته هیچ نمیبینم.
فقط منم که بر جای می مانم.
صفحه 29-30

پ.ن: فیلمش تو آذر میاد;;)8->
تیموتیم توش بازی می کنه...
آهنگسازشو................@-|@-|
خدا کنه ازون اقتباسای چرت و پرت از آب در نیاد...
و گرنه مثه وقتی که فیلم آرتمیس فاول اومد میشه...
تا چند روز حالم بد بود:|:|
 
هر دونده ای این را می داند. کیلومترها می دوی و می دوی، بدون آنکه واقعا دلیلش را بدانی.به خودت می گویی به خاطر هدفی این کار را می کنی یا دنبال جمعیتی هستی؛ اما دلیل حقیقی دویدن تو آن است که جایگزین آن_یعنی ایستادن_ تو را تا سرحد مرگ می ترساند.
به این ترتیب در آن صبح ۱۹۶۲ به خودم گفتم : بگذار همه بگویند که ایده ات ابلهانه است...تو ادامه بده. نایست. حتی به ایستادن فکر هم نکن تا این که به آنجا برسی و فکرت را زیاد مشغول این نکن که "آن جا" کجاست.هرچه پیش آمد فقط نایست.

کفش باز (خاطرات بنیان گذار کمپانی نایک)...فیل نایت
 
آدم به سرعت پیر می‌شود، آن هم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اراده به بدبختی‌ات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آنوقت متوجه قضیه می‌شوی.
طبیعت از تو قوی‌تر است. تو را در قالبی امتحان می‌کند و آنوقت دیگر نمی‌توانی از آن بیرون بیایی. نقشت و سرنوشتت را بدون اینکه بفهمی کم کمک جدی می‌گیری و بعد وقتی سر برمیگردانی، می‌بینی که دیگر برای تغییر وقتی نیست.
سر تا پا دلشوره شده‌ای و برای همیشه به همین شکل ثابت مانده‌ای.
سفر به انتهای شب
لویی فردینان سلین
 
ياور به خويش و پاکى پندار نيست بس

شادان کسى که در دل ظلمت سراى جهل

در سوز خود به نور خرد يافت دسترس
**********************************
فرخنده آن که بى کژى و کاستى به جان

درکار مى رود

پيروزى و شکستش

بيرون ز گفت ماست

فرخنده آن که راه به هنجار ميرود

آرى توان که رهرو دريا کنار بود

آنگه به ساليان بيرون ز ورطه هاى همه مرگبار ماند

اما نمى توان بى غرقگى در آب


درياشناس گشت و گهر از صدف ربود

سهراب

اى زخم جهل خورده به تاريکى

دارو به گنج خانه کاووس شاه هست

اما نه از براى تو و زخمهاى توست

آرى تو را عطش نه به آب است از آن که آب

در زير پاى توست

از من شنو که روشنى جان دواى توست

در سنگلاخ چشمه دانايى

سهراب جاى توست
********************
مهره سرخ-سیاوش کسرایی
 
چه گویم؟ دنیایی را که قوام او و ستون او غفلت باشد. و نمی بینی که چون کسی را بیدار می کنند از دنیا نیز بیزار می شود و سرد می شود و او می گدازد و تلف می شود. آدمی از کوچکی که نشو و نما گرفته است بواسطه غفلت بوده است، والا هرگز نبالیدی و بزرگ نشدی.
فیه مافیه - مولانا
 
همه چیزمونو از دست داده ایم،
سرزمین مادری مونو از دست داده ایم،
زبان مونو از دست داده ایم،
رقص ها و ترانه هامونو از دست داده ایم.
ما هم دیگه رو از دست داده ایم.
ما همینو بلدیم،
که از دست بدیم و از دست بریم.
- خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت
- شرمن الکسی
 
Back
بالا