مشاعره

[فائزه.]

به ایران و توران ورا بنده‌اند
به رای و به فرمان او زنده‌اند

دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز

 

[خرامان]

دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته‌ی کردگار چیست

 

[فائزه.]

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته‌ی کردگار چیست

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

 

[خرامان]

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

مبتلا گشتم به درد یار خود
کس نداند کرد درمانم دریغ

 

[فائزه.]

مبتلا گشتم به درد یار خود
کس نداند کرد درمانم دریغ

غمش را جای در دل داده ام اما پشیمانم
از آن ترسم که وقت مردنم با جان برون آید

 

[خرامان]

غمش را جای در دل داده ام اما پشیمانم
از آن ترسم که وقت مردنم با جان برون آید

در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید
کز تخم بنی‌آدم فرزند پری زاید

 

[فائزه.]

در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید
کز تخم بنی‌آدم فرزند پری زاید

دیدمش گرم سخن دوش چو در صحبتِ غیر
غیرتم کُشت ولی خوب نگاهش کردم

 

[خرامان]

دیدمش گرم سخن دوش چو در صحبتِ غیر
غیرتم کُشت ولی خوب نگاهش کردم

مزن به چون و چرا دم که بنده‌ی مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

 

[Hyazinthe]

مزن به چون و چرا دم که بنده‌ی مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

ترسم ان سیمین بدن باشد در اغوش رقیب
دیده ام تقویم را، امشب قمر در عقرب است:)

 

[صآبا]

ترسم ان سیمین بدن باشد در اغوش رقیب
دیده ام تقویم را، امشب قمر در عقرب است:)

تو بدین لعل لب ار بر سر بازار آیی
لعل بازار نیارند بدخشانی‌ها

 

[خرامان]

تو بدین لعل لب ار بر سر بازار آیی
لعل بازار نیارند بدخشانی‌ها

آن دوست که می‌باید چون سوی تو می‌آید
از بهر چنان مهمان چون خانه نمی‌روبی

 

[فائزه.]

آن دوست که می‌باید چون سوی تو می‌آید
از بهر چنان مهمان چون خانه نمی‌روبی

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

 

[خرامان]

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی
تا خون دل مجنون از دیده نپالاید

 

[صآبا]

ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی
تا خون دل مجنون از دیده نپالاید

دست از طلب ندارم، تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید