صآبا
کاربر فعال

- ارسالها
- 39
- امتیاز
- 2,964
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان یک
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1406
این مشاعره نرماله هااا🤣بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
غرق ریاست محتسب باده بنوش و لا تخف !

این مشاعره نرماله هااا🤣بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
غرق ریاست محتسب باده بنوش و لا تخف !

وااایییی من چرا انقدر سوتی میدم 😂😭😭این مشاعره نرماله هااا🤣

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کردوااایییی من چرا انقدر سوتی میدم 😂😭😭
در این خلوت سرا تا کی به بوی دوست بنشینم؟
گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو
-حافظ

دانی کدام جاهل بر حال ما بخنددوقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینیتر شد و عالم به آدم سجده کرد

یکی را به سر بر نهد تاج بختدانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی

تا ما به سر كوی مغان خانه گرفتیمیکی را به سر بر نهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
مس وجود مرا کیمیاگری باشدتا ما به سر كوی مغان خانه گرفتیم
دادیم ز كف قبله و پیمانه گرفتیم

دیدیم غم و شادی عالم گذران استمس وجود مرا کیمیاگری باشد
که او اگر بدمد خاک هم طلا گردد

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیمدیدیم غم و شادی عالم گذران است
ما شادی دل در غم جانانه گرفتیم

من که منفور زمانم، چه بخوانمما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید از آن کس که بریدیم، بریدیم

مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردممن که منفور زمانم، چه بخوانم
چه بگويم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبيده دهانم
نيست غمخوار مرا در همه دنيا که بنازم
چه بگريم، چه بخندم، چه بميرم، چه بمانم

من به خود مي گويم : «چه كسي باور كردمرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم

در این سرای بیکسی، کسی به در نمیزندمن به خود مي گويم : «چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا آتش عشق تو خاكستر كرد؟»

دردم از حد رفت درمانی فرستدر این سرای بیکسی، کسی به در نمیزند
به دشت پرملال ما، پرنده پر نمیزند

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم همدردم از حد رفت درمانی فرست
ای دوای درد بی درمان من

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی راندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم
چو بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

ای که همه نگاه من خورده گره به روی تومن بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلآویزی و دلبندی نباشد موی را

وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکینای که همه نگاه من خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو

ای بت لشکری ای شاه من و ماه سپاهوفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها

یک شب آتش در نیستانی فتادای بت لشکری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداختهام هرچه تو پیکار آیی