مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • لایک
امتیازات: riri
واعظان‌ کاین جلوه در محراب و منبر می کنند‌
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند‌
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
 
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی‌ خسته به منقار مرا
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت !
 
  • لایک
امتیازات: riri
  • لایک
امتیازات: riri
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم چو بدست تو اسیر افتادم
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
 
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
و به سنگ از صحبت خویشم برانی عاقبت
خود دلت بر من ببخشاید که آخر سنگ نیست
 
و به سنگ از صحبت خویشم برانی عاقبت
خود دلت بر من ببخشاید که آخر سنگ نیست
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ
 
Back
بالا