مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مشتاق گل از سرزنش خار نترسد
جویان رخ یار ز اغیار نترسد
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم
 
  • لایک
امتیازات: OMO
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم بدست بیگانه
هرگز نشود غمت ز یادم
تو نیز مرا مکن فراموش
شد خواب ز چشم من رمیده
تا هست غم توام در آغوش
 
هرگز نشود غمت ز یادم
تو نیز مرا مکن فراموش
شد خواب ز چشم من رمیده
تا هست غم توام در آغوش
شراب تلخ سوفی سوز بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم
 
زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکته دانِ عشقی بشنو تو این حکایت
تا سِحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمۀ جادو نهاده ایم
 
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
دیشب تو را به ما سر مهر و وفا نبود
آن گرمی و محبت و شور و صفا نبود
(بچه تو خسته نشدی؟)
 
در دیاری که درو نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیوفتد به کسی کار کسی
یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم؟
دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان ما را بس
 
دوستی کِی آخر آمد؟ دوست‌دار‌ان را چه شد؟
خون چکید از شاخِ گل، بادِ بهار‌ان را چه شد؟
 
دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آرزوی خویش
دل به جان آمد ز وحشت دل شکاران را چه شد؟
زاهدان سنگدل بستند اگر کشتی به خشک
همت دریا رکاب میگساران را چه شد؟
 
  • لایک
امتیازات: .e.
Back
بالا