- ارسالها
- 132
- امتیاز
- 2,175
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- اراک
- سال فارغ التحصیلی
- 94
- رشته دانشگاه
- پزشکی
دل به تغییر به تحقیر به زندان دادمای مرغِ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان را که خبر شد، خبری باز نیامد : )
وسط تلوزیون باختم و جان دادم
دکتر موسوی
دل به تغییر به تحقیر به زندان دادمای مرغِ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان را که خبر شد، خبری باز نیامد : )
ما را سرِ قمار به دین و وطن مباددل به تغییر به تحقیر به زندان دادم
وسط تلوزیون باختم و جان دادم
دکتر موسوی
در نظر بازی ما بی خبران حیرانندما را سرِ قمار به دین و وطن مباد
ما را سرِ معامله با اهرمن مباد
میلادِ عرفان پور
در بادیه تشنگان بمردنددوش آگهی ز یارِ سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هرچه باد باد
دیوانه کوی خوب رویانبخت باز آید از آن در که یکی چون تو دراید
روی نیکوی تو دیدن درِ دولت بگشاید
سعدی
منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهانمن مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم؟
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم...
امروز مکش سر ز وفای من و اندیشمنم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان
هیچ در بار به جز برگ سفر نیست مرا
مردند عاشقان ز نخستین نگاه توامروز مکش سر ز وفای من و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برارم
مرا چشمی ست خون افشان...امروز مکش سر ز وفای من و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برارم
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شدمردند عاشقان ز نخستین نگاه تو
حاجت بدان نشد که نگاه دگر کنی
دانی از بهر چه شب تا به سحر بیدارمیاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر امد دوستداران را چه شد؟!
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمددانی از بهر چه شب تا به سحر بیدارم
چشم عاشق همه شب باید بیدار بود
در هر که تورا دیده، به حسرت نگرانمد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
حافظ
میخواستی فرار...که مثل دو چشم خیسدر هر که تورا دیده، به حسرت نگرانم
عمری است که من زنده به جان دگرانم
دلا بسوز که سوز تو کارها بکندمیخواستی فرار...که مثل دو چشم خیس
چیزی مقابل ترنت را گرفته بود
مهدی موسوی
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهردلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند