مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
از سخنان چنین (شاید هم چنان) شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
 
از سخنان چنین (شاید هم چنان) شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
مرده بودم زنده شدم گریه بودم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
 
درد تنهایی، درون استخوان پیچیده است
شرح درد از من مخواه! این داستان پیچیده است..
گفت، "دوری" التیام درد های عاشقی است
نسخه ی ما را دلی نامهربان پیچیده است..
بالاخره تاپیک اومد بالا .-.
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش کجا آید به جوش؟
 
در مدرسهء ادم، با حق چو شدی محرم
در صدر ملک بنشین، تدریس به اسماء کن
نرده های ایستگاه را تکیه گاه کردم
سایبان قلب را بر تو پناه کردم
کاش میشد تا ابد آنجا نگه دارم تو را
در درونم بهر تو خانه بنا کردم

شاعر:خودم
 
نرده های ایستگاه را تکیه گاه کردم
سایبان قلب را بر تو پناه کردم
کاش میشد تا ابد آنجا نگه دارم تو را
در درونم بهر تو خانه بنا کردم

شاعر:خودم
منت گذاشت بر من و عهدی دوباره بست
منت گذاشت گرچه وفاهم نمیکند
 
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
همه هستی تویی، فی الجمله، این و آن نمیدانم

اره، ولی خب پیش میاد، نمیتونیم جلو تکراری شدنا رو به طور کامل بگیریم، تعداد مون کم نیست ولی شعرایی که بلدیم بعضی وقتا کم میاد، خصوصا با این تعداد صفحاتی که تاپیک جلو رفته صد در صد شعر ها تکرار شدن از اول بخوایم ببینیم
حداقل کاری که میشه کرد اینه که تویه یه صفحه، شعر تکراری ندیم

ممنون از اطلاع رسانی. من قوانین رو خوندم فکر کردم کلا نباید تکراری گفت.

ما در پی وصل بودیم اما
روزگارمان نقش دگر داشت
ما بر سر قول خود بودیم اما
معشوقمان سر دگر داشت

شاعر: خودم
 
تو که امروز، نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است
تو بی من تنگ دل من بی تو دلتنگ
میان ما دوتا صد کوه و فرسنگ
هزاران سنگ کوهستان شوم من
به پایان میرسد یک روز این جنگ
خودم دیگه^^
 
موجیم و وصل ما از خود بریدن است
مقصد بهانه ایست رفتن رسیدن است
تکیه کردم بر درختی تا بیابم زندگی
دیدم او خود ز دلش درد برون می آید
دگر از هیچ کسی هم نبود توقعی
وقتی از درختکم مرگ مرا میابد

شاعر: خودم
 
تکیه کردم بر درختی تا بیابم زندگی
دیدم او خود ز دلش درد برون می آید
دگر از هیچ کسی هم نبود توقعی
وقتی از درختکم مرگ مرا میابد

شاعر: خودم
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیوفتد به کسی کار کسی
 
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
ما همانیم اگر یار همان است که بود
دارای هفت آسمانی تو خدایا
و در عقل ها ریشه دواندی تو خدایا
تو ای دارنده و داننده غیب
به ما رحمی کنی کاش ای خدایا

شاعر: خودم
 
Back
بالا