مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه‌گران کوزه شویم...
من صید دیگری نشوم، وحشی توام
اما توهم برون مرو از صیدگاه خود
وحشی بافقی :)
 
من صید دیگری نشوم، وحشی توام
اما توهم برون مرو از صیدگاه خود
وحشی بافقی :)
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ورنیک نیامد این صور عیب کراست...
(خیام)
 
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ورنیک نیامد این صور عیب کراست...
(خیام)
تیر، از جایی که فکرش را نمی‌کردم رسید!
دوری از آن دلبرِ ابروکمان بی‌فایده‌ ست
کاظم‌بهمنی
 
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
فرخی یزدی
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم.
من اون خاکم به زیر پا ولی مغرور مغرورم به تاریکی منم تاریک ولی پر نور پر نورم
اگه گلبرگ بی آبم به شبنم رو نمیارم
اگه تشنه تو خورشیدم به سایه تن نمی کارم...
 
مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید:RedHeartکه ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید
دوری که در آمدن و رفتنِ ماست
او را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس می‌نزند دمی درین معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست...
 
تو قله‌ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال
 
تو قله‌ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز...
 
ز حال و روز منِ خسته خوب با خبر است
هر آن کسی که گرفتار یک نگاه شده است

به غیر زهر چه نوشیده است سربازی
که عاشق یکی از همسران شاه شده است
 
ز حال و روز منِ خسته خوب با خبر است
هر آن کسی که گرفتار یک نگاه شده است

به غیر زهر چه نوشیده است سربازی
که عاشق یکی از همسران شاه شده است
تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
مولانا:)
 
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
کچلی را بگرفتند و سرش شانه زدند :))
(عبید زاکانی )
دود ميخيزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام؟
سهراب سپهری :)
 
دود ميخيزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام؟
سهراب سپهری :)
ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مهربان است

این کار نه کار توست خاموش
کین راه به پای رهروان است
 
ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مهربان است

این کار نه کار توست خاموش
کین راه به پای رهروان است
تا به سودای تو افتادیم در بازار عشق
از زیان هر دو عالم فارغیم، از سود هم
هلال_جغتایی
 
شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام

"فاضل نظری"
مـا ره بـه کـوی عـافـیـت دانـیـم و مـنـزلـگـاه انس
ای در تــکــاپــوی طـلـب گـم کـرده ره بـا مـا بـیـا
 
این روسری آشفته ی یک موی بلند است

آشفتگی موی تو دیوانه کننده ست

بالقوّه سپید است زن اما زنِ این شعر

موزون و مخیّل شده و قافیه مند است
 
Back
بالا