مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
بی تو چیستم؟!
جز یک صندلیِ وامانده ی متروک
در یک حجم سیاهِ بی نهایت پوچ !
چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را...
 
چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را...
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد كه از خزانه غيبم دوا كنند...

حافظ
 
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد كه از خزانه غيبم دوا كنند...

حافظ
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست...
خیام
 
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست...
خیام
تلخ است روزگار مگر با بهانه اي
پيدا كنيم دلخوشي كودكانه اي
اي عشق! سر بزن به دل سنگ من كه گاه
رويد ز سنگ فرش خيابان جوانه اي

فاضل نظري
 
تلخ است روزگار مگر با بهانه اي
پيدا كنيم دلخوشي كودكانه اي
اي عشق! سر بزن به دل سنگ من كه گاه
رويد ز سنگ فرش خيابان جوانه اي

فاضل نظري
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌ست
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد...!

*فاضل نظری*
 
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌ست
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد...!

*فاضل نظری*
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن !
 
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
نیست در عالم ز هجران تلخ تر
هر چه خواهی کن و لیک آن نکن
نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون میکند

سعدی
در این دنیای بی حاصل
چرا مغرور میگردی؟!
سلیمان گر شوی آخر
نصیب مور میگردی..!

شمس الله ضیاپور
 
دانی که من و تو کی به هم خوش باشیم؟
آن وقت که کس نباشد الا من و تو
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

:)فاضل نظری
 
بیهوده نگردید به تکرار در این شهر
او طرزِ نگاهش بخدا شعبه ندارد ...
یه شعر دیگه : :-"
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود
پسته ی بی مغز ، چون لب وا کند ، رسوا شود
تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب
برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب

مولوی
 
بیهوده نگردید به تکرار در این شهر
او طرزِ نگاهش بخدا شعبه ندارد ...
یه شعر دیگه : :-"
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود
پسته ی بی مغز ، چون لب وا کند ، رسوا شود
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
 
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
امواج ، بی امان
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یك سایه را که برده شب از پیکرش شکیب...
 
امواج ، بی امان
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یك سایه را که برده شب از پیکرش شکیب...
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

مولانا
 
Back
بالا