Reza43
Reza
- ارسالها
- 121
- امتیاز
- 2,095
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- کرمانشاه
- سال فارغ التحصیلی
- 1401
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منشدر دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
حافظ
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
حافظ
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منشدر دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
حافظ

شبي مجنون به ليلي گفت کاي محبوب بي همتا تو را عاشق شود پيدا ولي مجنون نخواهد شدیا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
حافظ
ده روز مهر گردون افسانه است و افسونشبي مجنون به ليلي گفت کاي محبوب بي همتا تو را عاشق شود پيدا ولي مجنون نخواهد شد
حافظ
روشني طلعت تو ماه نداردده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا
حافظ
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبلروشني طلعت تو ماه ندارد
پيش تو گل رونق گياه ندارد
گوشه ابروي توست منزل جانم
خوشتر ازين گوشه پادشاه ندارد
حافظ

الا ای ایها ساقی ادر کئسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل هادر حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات صبوح هبوا یا ایها السکارا
حافظ
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکینالا ای ایها ساقی ادر کئسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
مصرع اول یزید.مصرع دوم حافظ

ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
حافظ
ز من بشنو حدیث بی کم و بیشتا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچندکه راهم به تودورست ودراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
سعدی

شادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفتز من بشنو حدیث بی کم و بیش
ز نزدیکی تو افتادی از خویش
شیخ محمود شبستری
تو تا خود را به کلی درنبازیشادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت
هوشنگ ابتهاج
یار من خسروی خوبان و لبش شیرین استتو تا خود را به کلی درنبازی
نمازت کی شود هرگز نمازی
شیخ محمود شبستری

یار من خسروی خوبان و لبش شیرین است
خبرش هست که مشتاق وی این مسکین است؟
ما مریدان روی سوی قبله آریم چونترسم اي مرگ نيايی تو و من پير شوم
آنقدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم
فرخی يزدی
از وصل تو گر نیست نصیبم عجبی نیست**** هم ظلمت و هم نور به یکجا نتوان دیدما مریدان روی سوی قبله آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
حافظ
در هوای تو به بی پا و سری شهره شدماز وصل تو گر نیست نصیبم عجبی نیست**** هم ظلمت و هم نور به یکجا نتوان دید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمدر هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
یافتم در سر کوی تو عجب پا و سری
وحدت کرمانشاهی
میان جسم و جان بنگر چه فرق استیادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوکمیان جسم و جان بنگر چه فرق است
که این را غرب گیری آن چو شرق است
شیخ محمود شبستری
مهمان تو نیست دو سه روز و گزافتا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم