- ارسالها
- 243
- امتیاز
- 6,126
- نام مرکز سمپاد
- هاشمی نژاد
- شهر
- مشهد
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویتتا زمانی که جهان را قفسم میدانم
هرکجا پر بزنم طوطی بازرگانم
سجاد سامانی
خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویتتا زمانی که جهان را قفسم میدانم
هرکجا پر بزنم طوطی بازرگانم
سجاد سامانی
تورا گم میکنم هرروز و پیدا میکنم هر شبمدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنیدتورا گم میکنم هرروز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خواب ها را ، با تو زیبا میکنم هر شب
دلم فریاد میخواد ولی در انزوای خویشبوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشــنا نفس آشــنا شنید
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاسدلم فریاد میخواد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرودبه یزدان هر آن کس که شد ناسپاس
به دلش اند آید ز هر سو هراس
دو چشم خشک شد امروز از بس گریه بر دیروزساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه ی عناله میرود
می ده که نو عروس چمن حد حسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله میرود
حافظ
در اين فكرم كه خواهي ماند با من مهربان يا نه؟دو چشم خشک شد امروز از بس گریه بر دیروز
دگر امشب کدامین چشم بر فردای من گرید؟
اخوان ثالث
هر کس که عزیزی به سفر داشته باشددر اين فكرم كه خواهي ماند با من مهربان يا نه؟
به من كم مي كني لطفي كه داري اين زمان يا نه؟
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راستهر کس که عزیزی به سفر داشته باشد
پیوسته چو من چشم به در داشته باشد
یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاددل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند رقیبان که تو منظور منی
سعدی
هر که عيب دگران پيش تو آورد و شمردیک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر ، بار دگر...نه!
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشقهر که عيب دگران پيش تو آورد و شمرد
بي گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد
مادر موسیقی بهشت همانا صدای توستدر سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم شیوه پرهیز نمیدانستم
سجاد سامانی
تا زمانی که رسیدن به تو امکان داردمادر موسیقی بهشت همانا صدای توست
گوش دلم به زمزمه لای لای توست
در میخانه که باز است چرا حافظ گفتتا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
دوره ی سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بوددر میخانه که باز است چرا حافظ گفت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند؟
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجبدوره ی سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود
نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشییک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارمتو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی