- ارسالها
- 246
- امتیاز
- 12,516
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- .-.
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود نه دلییارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود نه دلییارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمرمن عاشق چشمت شدم نه عقل بود نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
دست طمع چو پیش کسان میکنی درازیک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ایدست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
این عمر به ابر نوبهران ماندشنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من خوش به حال آهو ها
دیری ست که دل آن دل دلتنگ شدن هااین عمر به ابر نوبهران ماند
این دیده به سیل کوهساران ماند
ای دوست، چنان بِزی که بعد از مردن
انگشت گزیدنی به یاران ماند...
-ابوسعید
ای زندگی تن و توانم همه تودیری ست که دل آن دل دلتنگ شدن ها
بی دغدغه تن داده به این سنگ شدن ها
آه ای نفس از نفس افتاده کجا رفت
در ای نی افتادن و آهنگ شدن ها
ساعد باقری
وقت است که بنشینی و گیسو بگشاییای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظاروقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شبهای جدایی
شاید اون یکی دیگه رو دوس دارهیک وعده خواهم از تو که باشم در انتظار
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
دیرگاهیست که افتاده ام از خویش به دورشاید اون یکی دیگه رو دوس داره
که نشد بهم بگه آره
نتوسنت به روم بیاره
شاید تب عشقِ من زیادی بود
واسه اون یه حس عادی بود
من و دست بسته تو و قلب خستهدیرگاهیست که افتاده ام از خویش به دور
شاید این عید به دیدار خودم هم بروم
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راستمن و دست بسته تو و قلب خسته
که هرکی رسیده یه جاشو شکسته
ولی حسن عاشق به دیوونگیشه
یه وقتایی کوهم دلش ابری میشه
تو همانی که دلم لک زده لبخندش راهر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک بوده ایم عزم تماشا که راست
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چراتو همانی که دلم لک زده لبخندش را
اوکه هرگز نتوان یافت همانندش را
آنچه معشوق است صورت نیستآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتآنچه معشوق است صورت نیست
آن خواه عشق این جهان خواه آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای
چون برون شد جان چرایش هشته ای
تا کی به تمنای وصال تو یگانهیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستیتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
(فکر کنم درستش همه عمر باشه)همه شب بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی