- ارسالها
- 293
- امتیاز
- 15,336
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
- رشته دانشگاه
- بیوتکنولوژی
نشسته ام در انتظار این غبار بی سواردردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سواردردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندیاری اندر کس نمیبینیم،یاران را چه شد؟
دوستی کی آمد آخر،دوستداران را چه شد؟
در این درگه که گَه گَه کُه کَه و کَه کُه شود ناگهدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ، ترک رضای خویش کند بر رضای یارهمه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی:)
روزها فکر من اینست و همه شب سخنمیار آن بود که صبر کند بر جفای یار ، ترک رضای خویش کند بر رضای یار
تورا جانم صدا کردم ولیکن برتر از جانیمن تهی دست به بازار محبت نروم
سر و جان است که سرمایه ی سودای من است
یاد وصال میکنم دیده بر آب میشودتورا جانم صدا کردم ولیکن برتر از جانی
مگر جان بی تو میماند در این تندیس انسانی؟
در میان خار ها هم میشود یک یاس بوددر ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب افکار، گمانی دارد
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهردر میان خار ها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ای
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محالدی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
لازمه ی عاشقیست رفتن و دیدن ز دورتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
تا توانی دلی به دست آورلازمه ی عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم ، رخصت دیدار هست
شب چو در بستم و مست از می نابش کردمدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
می رسد روزی که شرط عاشقی دلداگی استشب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
در بادیه تشنگان بمردندمی رسد روزی که شرط عاشقی دلداگی است
ان زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود
با ما کج و با خود کج و با خلق خدا کج ، آخر قدمي راست بنه اي همه جا کجدر بادیه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه میرود آب
جذاب ترین مرحله ی عشق همین است!با ما کج و با خود کج و با خلق خدا کج ، آخر قدمي راست بنه اي همه جا کج
ماتم سرای عشق به آتش چه میکشیجذاب ترین مرحله ی عشق همین است!
از من تو همان چیز بخواهی که ندارم :)...
تا به کی سوزد دلم در آتشتماتم سرای عشق به آتش چه میکشی
فردا به خاک سوختگان میکشانمت
نعره ها ، حنجره ها ، زل زدن به پنجره هاتا به کی سوزد دلم در آتشت
رحمی آخر بر دل من جان من
فیض کاشانی