مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دو چيز انده از دل به بيرون برد
رخ دوست و اواز مرد خرد
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را
مولوی
 
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را
مولوی
اب روى از براى نان حرام
به تكين و طغان نخواهد داد
 
اب روى از براى نان حرام
به تكين و طغان نخواهد داد
دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد
شهریار
 
دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد
شهریار
ديگ سود اميز مپز به كاسه سر
كاين سيه كاسه نان نخواهد داد
 
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند...
تو چنان در دل من رفته چو جان در بدنی...
مولانا
يا ببايد ساخت با محنت به هر حالى كه هست
يا از اين سر منزل محنت قدم بايد كشيد
 
يا ببايد ساخت با محنت به هر حالى كه هست
يا از اين سر منزل محنت قدم بايد كشيد
دیوانه تر از خویش کسی می جستم
دستم بگرفتند و .... به دستم دادند
سعدی***
 
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
یک جــــــــهان از غمِ پنهانِ دلم آگاهند
زِ تو پنهــان چه ڪنم ؟بی تو سراسر آهم...
 
میان دفتر شعرم مرا گم کردی و رفتی
نوشتم بی تو میمیرم تبسم کردی و رفتی

نوشتم بی تو غمگینم نوشتم بی تو افسرده
مرا با این صفتها هم تجسم کردی و رفتی
 
میان دفتر شعرم مرا گم کردی و رفتی
نوشتم بی تو میمیرم تبسم کردی و رفتی

نوشتم بی تو غمگینم نوشتم بی تو افسرده
مرا با این صفتها هم تجسم کردی و رفتی
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود

یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم...!
 
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود

یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم...!
من باشم و وی باشد و می باشد و نی
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی
من گه لب وی بوسم وی گه لب می
من مست ز وی باشم و وی مست ز می
 
من باشم و وی باشد و می باشد و نی
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی
من گه لب وی بوسم وی گه لب می
من مست ز وی باشم و وی مست ز می
یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن
با من مکن آنچه من سزای آنم
آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن
 
نذر کردم دردهایت مال من باشد عزیز
درد هایت مال من انگار درمان دیده ام

قند می ریزد ز لب هایت همه دم دلبرا
خوشه خوشه بر لبت خرمای کرمان دیده ام
 
نذر کردم دردهایت مال من باشد عزیز
درد هایت مال من انگار درمان دیده ام

قند می ریزد ز لب هایت همه دم دلبرا
خوشه خوشه بر لبت خرمای کرمان دیده ام
من همه درد خودم را به تو گفتم!!جانا!
این که درمان بکنی....یا نکنی... مختاری...
 
Back
بالا