- ارسالها
- 1,425
- امتیاز
- 25,767
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی۱
- شهر
- همدان
- سال فارغ التحصیلی
- 0000
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت دلواپس ما بود ولیکن به سفر رفتیکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت دلواپس ما بود ولیکن به سفر رفتیکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
دستم به ماه مي رسد امشب، اگر كه عشق دست مرا دوباره بگيرد، مگر كه عشقتق تق، صدای در
و بچه ای که خسته
از کارگاه تیره ی قالیبافی بر میگردد
جنگل، سیاه میشود و میسوزد
نبايد بستن اندر چيز و کس دلقضا رفت و قلم بنوشت فرمان
تو را جز صبر کردن چیست درمان
ویس و رامین
لرزید بس که دل به تن ناتوان مانبايد بستن اندر چيز و کس دل
که دل برداشتن کاريست مشکل
آسمان بار امانت نتوانست کشیدلرزید بس که دل به تن ناتوان ما
خالی ز مغز شد قلم استخوان ما
دارم امید عاطفتی از جناب دوستآسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
تو مپندار كه خاموشي مندارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
نمی دانم چه می خواهم بگویمتو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
نباید بستن اندر چیز و کس دلتو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
تـــا بــدیــن جـــا بــهر دینــار آمـــدم ........ چـــون رســیدم مســت دیــدار آمـــدمنمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمدتـــا بــدیــن جـــا بــهر دینــار آمـــدم ........ چـــون رســیدم مســت دیــدار آمـــدم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که مادلی دارم که بهبودش نمی بو
نصیحت می کرم سودش نمی بو
باباطاهر
وی جویم و خود جویم ، زین دو همه را جویمدلی دارم که بهبودش نمی بو
نصیحت می کرم سودش نمی بو
باباطاهر
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت ..... خرابم میکند هردم فریب چشم جادویتمن نیز چوتو عاشق افسانه ی خویشم
باز آ به هم ای شاعر افانه بگیرییم
تو مو می بینی و مجنون پیچش مومدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت ..... خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت
و ز هیچ کسی نیزد و گوشم نشنود
کاین امدن و رفتنم از بهر چه بود
تا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟در عالم بیوفا کسی خرم نیست
شادی و نشاط در بنیآدم نیست
آن کس که درین زمانه او را غم نیست
یا آدم نیست، یا از این عالم نیست
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرونتا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟
وعده ي وصل اگر دهد طاقت اتظار كو؟