جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
زندگی چوبه دار وهمه آویختگان
طالب صحبت آن مهر گیاهم بیا
شمس خاموش شد از دوری ات ای دور قمر
گر چه با یاد تو در حضرت ماهیم بیا
 
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک ...
 
Ağlama, bu günler gelirde geçer babam
Ağlama, bu dertler elbet biter babam
Ocaksız köylerimde, dumanlar tüter elbet
Ben yandım, sen yanma Allah aşkına
گریه نکن، این روزها میان و میرن، پدرم
گریه نکن، این مشکلات حتماً تموم میشه پدرم
در روستاهای من که اجاق ندارند، دود البته که بلند می‌شود
من سوختم، تو رو خدا تو نسوز

 
هر کس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا می شکند ...
 
انگار یکی آخرین تیکه پیتزامو خورده.
تو جاده بنزین تموم کردم.
شهاب سنگی که همه دیدنو من ندیدم.
بستنیم افتاده رو زمین.
گوشیم افتاده صفحش شکسته.
رفتم فرودگاه پاسپورتمو جاگذاشتم.
همه تولدمو یادشون رفته.
پامو با جوراب گذاشتم یه جای خیس.
یه گوش هندزفریم کار نمیکنه.
 
هر روز، جهان است و فرازی و نشيبی
اين نيز نگاهی است به افتادن سيبی
در غلغله ی جمعی و «تنها» شده ای باز
آنقدر که در پيرهنت نيز غريبی
آخر چه اميدی به شب و روز جهان است؟
بايد همه ی عمر، خودت را بفريبی
چون قصه ی آن صخره که از صحبت دريا
جز سيلی امواج نبرده است نصيبی
آيينه ی تاريخ تو را درد شکسته است
اما تو نه تاريخ شناسی نه طبيبی!
فاضل نظری
 
تنهایی خیلی باشکوهه به نظرم
در تنهایی با هر آدمی می تونی گفت و گو کنی
هر وقت دلت بخواد
هر جوابی از جانب او میتونی به خودت بدی
همونطور که درخت در تنهایی درخت تره
به نظرمم آدم در تنهایی آدم تره

من در تنهایی دلیلی برای دروغ گفتن ندارم

عباس کیارستمی
 
برف و بارون هم بیاد با همه یه رنگیام
من توو اینجا منگنه ــَم تا هر وقت که سختیا
یه جای راهن ، به جای ساعت
نگام کن بلکه شب چِشیدی یه لقمه خوابِ راحت
 
شادی قبلاً از بالا می اومد، زیر کتف هات رو میگرفت و از زمین بلندت میکرد. الان فقط گاهی آروم میزنه پشتت‌. وقتی برگردی نیست.
 
شاید شب تموم شد
خدا رو چه دیدی...؟
 
باید دوباره حافظه را زیر و رو کنم

با یک بهانه اسم تو را جستجو کنم


عقلی که گفت قصه ی ما سر رسیده را

با این دل نشسته به خون روبرو کنم


این قلب پاره پاره همان یادگار توست

دست و دلم نرفت که آن را رفو کنم


سال هزار و سیصد و آغوش گرم توست

هر عصر جمعه پیرهنم را که بو کنم


با تو برای آخر این قصه میشود

پایان بهتری _که تویی _ آرزو کنم.
 
تا که انگور شود مِی، دو سه سالی بکشد
تو به یک لحظه شدی ناب ترین باده ی عشق
این شعرو خیلی میدوسم .
 
Back
بالا