جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
خوشبختی به ادعا نیست به تظاهر نیست ، به گفتن نیست
خوشبختی یه حسه
 
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

"فاضل نظری"
 
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد پایدار
همان بِه که نیکی بود یادگار

همان گنج و دینار و کاخ بلند
نخواهد بُدَن مر تو را سودمند

سخن ماند از تو همی یادگار
سخن را چنین خوارمایه مدار

"فریدون فرخ فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دَهِش یافت آن نیکویی
تو داد و دَهِش کن فریدون تویی"
-حکیم فردوسی
 
او رفته بود
و من به این باور رسیده بودم
که قوانین این کشور
به هیچ دردی نمی خورد
وقتی مهمان می تواند وقت رفتن
خانه را نیز با خودش ببرد...
 
زندگی میگن برای زنده هاس اما خدایا
بس که ما دنبال زندگی دویدیم بریدم
دل میگه باز فردا رو از نو بساز
ای دل غافل دیگه از ما گذشت
*هایده*
 
ديوانه و دلبسته اقبال خودت باش،
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش!

يک لحظه نخور حسرت آن را که نداری،
راضی به همين چند قلم مال خودت باش!

دنبال کسی باش که دنبال تو باشد،
اين گونه اگر نيست به دنبال خودت باش!

پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت،
منت نکش از غير و پر و بال خودت باش!

صد سال اگر زنده بمانی گذرانی،
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش!

اقبال لاهوری
 
“هر لحظه که می‌کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو بی‌باک‌ترم از شیر”
 
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم...:)
 
-امروز مدام به یاد تو بودم.
و این کار چنان جذاب بود؛
که تصمیم گرفته ام
فرداهم تمام روز همین کار را بکنم...

هرمان دکونینک
 
“برگرد ای بهار! كه در باغ های شهر

جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست

جز عقده های بسته ی یك رنج دیرپای

بر شاخه های خشك درختان جوانه نیست.”
 
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از ان سوی گندم زار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است

تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است

تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود و
اینک حسرت و افسوس ،بر آن
سایه افکنده ست
خواهی رفت

و اشک من تو را بدرود خواهد گفت!


-فریدون مشیری
 
چیزی بگو که فراتر از حرف باشد
که درون مرا لمس کند
چیزی بگو مثلا این که:«در کنارِتو ام»
 
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده ...


#سحرگاه
 
خواهم که بر مویت مویت مویت
هردم زنم شانه هردم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی
حال هر کسی
چشم نرگست
مستانه مستانه
 
محبوب من!
شما که آدم‌ ماندن نبودید
پس چرا این همه خاطره ی خوب و شیرین؛
در باغچه دل ما کاشتید...؟
 
"همیشه خواب ها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که برگور مفاهیم کهنه روییده است."

-فروغ فرخزاد
 
Back
بالا