جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مدتی است که فیلم ها را نمی توانم در یک مرحله تماشا کنم، نصفه می مانند یا در چند نوبت می بینم.کتاب ها نصفه می مانند و پَرسه ها هم زود خسته می کنند، در نتیجه برمیگردم.
انگار رفته رفته آدم نفس کم می آورد. یک چیزی در وجود ما از کار افتاده. یا شاید خسته است و دقیقا معلوم نیست که چیست...
 
من چیزی از عشق مان
به کسی نگفته‌ام
آنها تو را هنگامی که
در اشک های چشمم
تن می‌شسته ای دیده اند....

"نزار قبانی"
 
سخن بی تو مگر جای شنیدن دارد؟!
نفسم بی تو کجا نای دمیدن دارد؟!

علت کوری یعقوب نبی معلوم است!
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟
 
بعضی وقتا بعضی شبا و روزای تلخ راه حل ندارن، باید زندگی شون کنی...
 
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کآری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل خاری هست

نه منِ خامْ طمعِ عشق تو می‌ورزم و بس

که چو منْ سوخته در خیلِ تو بسیاری هست

باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست

من از این دلق مُرَقّع به درآیم روزی

تا همه خلق بدانند که زُنّاری هست

همه را هست همین داغ محبّت که مراست

که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست

عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان مانَد

داستانیست که بر هر سر بازاری هست
 
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم

گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم

بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر

هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم

بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت

وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
 
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌ای ز امروزها، دیروزها!

دیدگانم همچو دالان‌های تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می‌خزند آرام روی دفترم
دست‌هایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله می‌زد خون شعر

خاک می‌خواند مرا هر دم به خویش
می‌رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه‌شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یکسو می‌روند
پرده های تیره دنیای من
چشم‌های ناشناسی می‌خزند
روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می‌نهد
بعد من، با یاد من بیگانه‌ای
در بر آینه می‌ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق‌ها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته‌ها و ماه‌ها
چشم تو در انتظار نامه‌ای
خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد خاک دامنگیر خاک!
بی تو دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

_فروغ فرخزاد_
 
گفتم دوستت دارم...:Black_Heart:
گفت محبت داری...:Woman_with_white_cane:
ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد...💔
 
سعدی خویش خوانی ام پس به جفا برانی ام
سفره اگر نمی نهی در به چه باز می کنی؟!

(:
 
اهل دل، دل می نوازد ؛ دل شکستن کار نیست

هر که باشد بی محبت واقف اسـرار نیست

عاشقی هستم که منت می کشـم بر وصل یار

منت دلبـر کشیدن عاشقان را عار نیست

در گلستـان گرد گل بسیار گردیدم ، ولی

از هزاران گل یکی حتی ، مثال یار نیست

آنقـدر نالیـدم آخر باغبانی سر رسید

گفت : بیچاره تو را اینجـا کسی غمخوار نیست

گفتـم: آخرمن گلی گم کرده ام در این دیار

گفت :پیدا کردنش آسان بود ؛ دشوار نیست

از گلستان دل بریدم راهی صحـرا شدم

دیدم آنجـا جلوه ای از پرتو دلدار نیست

از پس پرده صـدایی ناگهان آمد به گوش

گفت : اسیرت کردم اما، نیّتم آزار نیست

گفتمش جانم به قربان تو هجـران تا به کی؟

ای دریغا گفت راه آمدن هموار نیست

گفتمش از بهـر دیدار تو من جان می دهم

گفت : این دیدار جز در مقصد دادار نیست

گفتمش یکبـار ما را یاد کن وقت سحـر

گفت: صدبار آمدم ، دیدم کسی بیدار نیست
 
ܫܢܚ݅ܦ̈ܙ‌ ܥ‌‌ܝ‌ ܥ‌‌ܠܙ ܢ̣ܣܝ‌ ܣܝ‌ ܭܢܚܨ ߊ߬ܩیܟܿࡅ߳ܩ...

ܫ̇صܘ ܥ‌‌ܝ‌ ܦ̈ܠܥ̣ߺ یܟܿܨ ߊ߬ܩوܟܿࡅ߳ܩ...💔
 
خدا به همراهت , تمام باور من...💔
رفتی و چشمانت نیوفتاد از سر من...~●
دیدار ما شد...:pinchedfingers:
روز قیامت...:Man_with_white_cane:
جانم به لب آمد ولی جانت سلامت...:Black_Heart:
 
Back
بالا