مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نمانده هیچ به جز دردِ بی‌شمار از من
که انتقام گرفته‌ست روزگار از من
هرآن‌چه داشته‌ام، داده‌ام به خاطر تو
دل مرا ببر اکنون به یادگار از من
نامت شنوم دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
 
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
دیگر ای باد صبا دست ز بختم بردار، خبر از یار نیار
دل من خاک شد و دوش به بادش دادم
 
Back
بالا