- ارسالها
- 164
- امتیاز
- 5,489
- نام مرکز سمپاد
- …
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
- رشته دانشگاه
- پزشکی
مردم
زین بیخردان سفله بستان
دادِ دلِ مردم خردمند
زین بیخردان سفله بستان
دادِ دلِ مردم خردمند
تو مر دیو را مردمِ بد شناسمردم
زین بیخردان سفله بستان
دادِ دلِ مردم خردمند
به یزدان بگفتم کجاست راه توتو مر دیو را مردمِ بد شناس
کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
هر آنکس گذشت از ره مردمی
ز دیوان شِمُر، مشمُرش ز آدمی
گر من بمیرم وای دلجز دل که گیرد جان من جز من که گیرد جان دل
گر دل بمیرد وای من گر من بمیرم وای دل
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتادگر من بمیرم وای دل
گر تو روی وای من
کی میشود افسار دل
در حلقه دستان من
رستانه
ماه من بودم کس طالب بختم نبوددر حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایههامجمع اکبر ار نخواهد بود
طالب جامع کبیر مباش
مژده بده مژده بده یار پسندید مراخود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآیدمژده بده مژده بده یار پسندید مرا
سایهی او گشتم و او برد به خورشید مرا
ای مسیحا نفس بیا نفسیمژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
نفس باد صبا مُشک فشان خواهد شدای مسیحا نفس بیا نفسی
تا رسد از دم تو امدادم
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی؟نفس باد صبا مُشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ناخورده شراب میخروشیمای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی؟
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی؟
دریای حیات است تو راناخورده شراب میخروشیم
بنگر چه کنیم اگر بنوشیم
افتادگی آموز اگر طالب فیضیدریای حیات است تو را
جام ممات است تورا
گر طالب عیشی زنهار
دریا بخروش است تورا
رستانه
چهره زدودم ز غمافتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
غم دارم و غمگسار میباید و نیستچهره زدودم ز غم
آب زدم بر رخم
رخت به نو کرده ام
تا برسی
جان من
رستانه
نگار من ز بهر جفا رفته استغم دارم و غمگسار میباید و نیست
در دست من آن نگار میباید و نیست
عیش است بر کنار سمنزار خواب صبحنگار من ز بهر جفا رفته است
ازعیش باده
به خطا رفته است
رستانه
نه میل سخن با یار سمن بو دارمعیش است بر کنار سمنزار خواب صبح
نی، در کنار یار سمنبوی خوشترست.