نویسنده: سعيده

نو بهار!

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز تو درگل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

سال 1388 هم در حال پايان يافتن است،و سال جديد دو باره دارد به خانه هايمان قدم ميگذارد.البته اين بار رخت بهار بر تن نکرده،احتمالا لباس تابستان را از لباس بهار بيشتر دوست دارد.به هر حال من سال خوشي را آرزومندم.
با پايان يافتن اين سال هم خوب است که خيلي چيزها را فراموش نکنيم.
چه خوب است يادمان باشد که سالها ميگذرند و تمام ميشوند.
يادمان باشد اين نيز بگذرد
يادمان باشد که هرگز زحماتمان را به خاطر اشتباهات کوچک زير پاهايمان له نکنيم.
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم.
يادمان باشد که هرگز آرزوهايمان را فراموش نکنيم.
و يادمان باشد که زندگي هنوز ادامه دارد و زندگي آزاد است.

آرزو ميکنم در پايان اين سال بدي از ميانمان برود.آرزو مينکم در انتهای این سال خانه تکاني دل هم کرده باشيم.
آرزو ميکنم امسال ديگر هنگام خواندن يا مقلب القلوب اشک حسرت روي ديدگانمان جاري نشود؛و من آرزو ميکنم سالي پر از موفقيت را،سالي پر از مهرباني و دوستي را.و آرزو میکنم در سال جدید حال آسمان خوب شود و برایمان هم شعر برف بخواند،هم دوبیتی باران.
سال 1389 مبارک!

ما و امام حسین(ع)

بهتره که از اصل مطلب شروع کنم. فکر ميکنم همه ما خيلي خوب ميدونيم که،امام حسين(ع)هدفش از قيام کردن چي بود وبراي چي حاضر شد بهترين و عزيزترين ياران و خانوادش رو از دست بده. هممون خوب ميدونيم که او يکي از اهدافش ،زنده نگه داشتن اسلام و حفظ ارزش هاي اون بوده؛وخيلي بهتر ميدونيم که الان و در جامعه ي امروز همه ي اون ارزش ها دارن رنگ ميبازن و دارن فراموش ميشن.

عاشورا و اتفاقاتش همه و همه براي ما و براي زندگي حال و آيندمون پيام هاي زيادي داره. در جامعه ي امروز هرکسي که اين مطلب رو ميدونه موظف به انجام کارهاي زيادي هست.از جمله اينکه پيام هاي عاشورا و امام حسين(ع)رو بشناسه و به ديگران هم انتقال بده؛و اجازه نده که اين سنت هاوارزش ها فراموش بشن. اگه کتاب ما و اقبال دکتر علي شريعتي رو خونده باشيد،يه جايي از کتاب به اين جملات بر ميخوريد. «اگر فردي بتواند خود را از سيل برهاند و از سقوط دسته جمعي در ببرد،ولو هم موفق ميشود و واقعا هم خود را در برده باشد و نه دامن تر کرده باشد و نه لغزيده شده باشد،باز بزرگترين خيانت را مرتکب شده است.براي اينکه بزرگترين رسالت او پرداختن به اصلاح ديگران و جامعه اش بوده است و نکرده است.به قيمت خيانت به ديگران نميتوان به خود خدمت کرد.»

فکر ميکنم شناختن اتفاقات و اصل عاشورا وظيفه ي اول ما،و وظيفه ي بعدي ما هم اينه که تلاش کنيم تا اجازه ندهيم مجالس ايام محرم اينطور که امروز برگزار ميشه،برگزار بشه.در واقع بهتره تلاش و حرکتي انجام بديم؛وکاري کنيم که مردم و خودمون اصل عاشورا رو بشناسيم.هميشه يه سوال ته ذهن من بوده و اون اين بوده که همه چيز رو داريم از اصل فراموش ميکنيم؟به قول يکي از معلم هامون اگه روز عاشورا از يکي بپرسي امام حسين کي بود و براي چي قيام کرد؟ميگه:ولش کن،قيمه ميدن. آخر همه ي اين حرفها ميگم: امام حسين(ع) و يارانش به خاطر دفاع از اسلام و ارزش هاي اون قيام کردن. “امروز نوبت قيام ماست.”

زندگانی را از اطرافت بیاموز.

چند وقت پیش مینی بوسی رو دیدم که،پشتش نوشته شده بود:”عاقبت فرار از مدرسه.”
حدس زدم که راننده اون ماشین قبلا از مدرسه فرار کرده و حالا،حسرت روزهای رفته رو میخوره.
سر یکی از چهارراه های اصفهان،روی یک تابلو نوشته شده بود:
با ضعیفان هرکه گرمی کرد عالمگیر شد
ذره پرور باش تا خورشید تابانت کند
چند وقت پیش،پسری رو دیدم که سر پدرش فریاد میکشید و وسایل خونشون رو می شکست.بعدا فهمیدم اون پدر وقتی همسن و سال پسرش بوده،همین کار
رو با پدرش میکرده.
یک روز،وقتی داشتم از دارالرحمه شیراز می اومدم بیرون،دیدم عقب وانتی نوشته شده:
تیغ بران گر بدستت داد چرخ روزگار
هرچه میخواهی ببر،اما مبر نان کسی
و بالاخره هرروز دفتر های دوستم رو میبینم که بالای برگه هاش مینویسه:
به نام حضرت دوست… .

مدرسه یا زندان؟

هنوز جشن شکوفه ها را به خوبي به ياد دارم.31شهريور1378،ده سال پيش بود.همراه مادرم به مدرسه رفته بودم و خوشحال بودم از اينکه بالاخره من هم به مدرسه ميروم. هنوز شوق و ذوق خريدن لوازم مدرسه در آن روز ها را به ياد دارم.آن سال يک کيف صورتي خريده بودم که تنها تفاوتش با کيف هما رنگ آن بود.

روز هاي زيباي دبستان از پي هم ميگذشتندو من در تمام آن سالها به دنبال آرزوي چهار سالگي ام بودم.آن روز ها مشکلي نداشتم ؛اگر هم مشکلي برايم پيش مي آمد،خود مجبور به حل آن بودم. تابستان هاي آن موقع را به اين اميد ميگذراندم که دوباره مهر بيايد ومن در کنار دوستانم قرار بگيرم.هر سال با شوق و ذوق کنار مادرم مينشستم و در جلد کردن کتاب هاي درسي ام کمک ميکردم.

 روز هاي دبستان پايان يافته بودند ،و پا به مدرسه راهنمايي گذاشته بودم.همان مدرسه ابتدايي نزديک خانه مان بود. در مدرسه راهنمايي ناظمي داشتيم که از تمامي دوستانمان به ما نزديکتر بود.هميشه انضباط مرا 20 ميداد،در حالي که معلم ها تا مرز 16 هم پيش رفته بودند.ميدانست که تمام شيطنت ها اقتضاي سن ما است. سه سالي در کنار او بودم، و گاهي اوقات هم بهانه مدرسه رفتن من او بود.خلاصه اينکه در اين سه سال چيز هاي زيادي از او آموختم.او خيلي وقتها براي انجام کارهايي به من ميدان ميداد.

 دست روزگار مرا از کساني که 8 سال با آنها بزرگ شده بودم جدا کرد،و به فرزانگان فرستاد.روزگار ميخواست آدم هاي ديگري را به من معرفي کند.6 ماهي طول کشيد تا با بچه هاي کلاسمان ارتباط برقرار کنم. خيلي از آنها ملاک دوست شدنشان نمره ي درسي بود!

خلاصه اينکه روزگار آن قدر من را بزرگ کرد تا جايي که اکنون به سوم دبيرستان ميروم.ديگر مثل گذشته رغبتي براي مدرسه رفتن ندارم.خانواده ميدانند که مدرسه ما جايي شده براي زدن تست کنکور، و اگر بخواهم چيز جديدي تجربه کنم،زندانبان مدرسه اشتباهي خود را مشاور فرض ميکند ،خانواده ام را به مدرسه دعوت ميکند و براي آنها شرح ميدهد که اين بچه امتحان نهايي اش از همه چبز واجب تر است.

 نميخواهم دوباره پا به زندان بگذارم.فاصله سلول ما تا اتاق زندانبان چند قدم بيشتر نيست.اين زندانبان ما مدرسه را به زنداني مبدل کرده است،که براي بازي کردن در زنگهاي تفريح هم بايد از او اجازه بگيريم. اين زندانبان کاري کرده،که براي سوال پرسيدن سر کلاس ها هم بايد از او اجازه بگيريم. از”او”و بيشتر”هم سلولي”هايم بدم مي آيد.

 پ.ن: 1.کاش اول مهر نمي آمد.

 2.من خيلي از زندانيان مدرسه مان را از صميم قلب دوست ميدارم.

خدا،من،مهمانی،مهربانی

1. در خرابات مغان نور خدا میبینم                   این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو             خانه میبینی و من خانه خدا میبینم

خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن                         فکر دور است همانا که خطا میبینم

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب                           این همه از نظر لطف شما میبینم

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال                     با که گویم که در این پرده چه ها میبینم؟

کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین                        آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم

دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید                               که من او را زمحبان شما میبینم

2. همیشه به این فکر میکردم که حلالیت گرفتن از آدم ها چه کار سختی است،ولی این کار آنقدر ها هم سخت نیست.بالاخره بعد از 2سال به کارهای انجام داده و انجام ندادهاعتراف کردیم ،و از شخص مورد نظر حلالیت طلبیدیم(من و دوستانم). یک بار بزرگ از روی شانه هایمان برداشته شد و شب را آسوده به صبح رساندیم.اگر او ما را نمیبخشید چه کار باید میکردیم؟

3. آغاز ماه مهمانی و بندگی خدا را به همه تبریک میگویم.یاد مهمانی های قبلی خدا بخیر! یاد شبهای قدر بخیر!یاد رادیو جوان و برنامه های افطارش،و یاد فاطمه صداقتی گوینده اش هم بخیر! یاد همه چیز بخیر!

4. مجلس ساعت کار خود را در ماه رمضان به چهار ساعت در روز کاهش میدهد.ساعت کار بانکی ها چند ساعتی کم میشود… . پس کارگران کارخانه ها و سایر کارگران چه؟آیا در ماه رمضان فقط مجلسی ها و بانکی ها کار میکنند؟ آیا فقط مجلسی ها روزه میگیرند؟

جواني

اگر نامه اي مينويسي به باران،اگر نامه اي مينويسي به خورشيد،اگر نامه اي مينويسي به دريا،سلام مرا نيز بنويس.سلامي پر از شوق پرواز،از روزن آرزوها.
ميخواهم از تو بگويم.از جوان،از جواني،از شور ،از شوق،از سيل باران هاي بهاري در جاري رگهاي تو.از سرخي گونه ات و نبض شقيقه ات كه چون به هيجان آيد طغياني از انقلاب زندگي رگهاست.از تو جوان كه درياي قدرتي،موج نشاطي،شور اشتياقي.گاه چون اقيانوسي آرام و گاه چون موج سهمگين درياي خشمگين.گاه چون شكوفه تازه بهاري و گاه چون برگ زرد پاييزي ملول از بي رحمي.

پيش از اينها پيش از اينها گفته اند از جواني.جواني چيست؟ماهيتش،خصوصيتش و اين كه چه بايد كرد؟راستي چه بايد كرد؟چه طور بايد جوان بود و جوان ماند؟راز جواني در چيست؟
(بیشتر…)