• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

ارسال‌ها
1,546
امتیاز
26,897
نام مرکز سمپاد
ضروری
شهر
ضروری
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

[شب، خیابان آکوارد، حوالی آپارتمان تام جونز]

ستوان دانهیل: نمی‌تونه خیلی دور شده باشه... بگید تمام خروجی‌های شهر رو ببندند... سریع...
مأمور 1: اطاعت.

[آپارتمان تام جونز. تام در حال نوشیدن قهوه]

تام: برای این معامله باید بهای زیادی بپردازی ...
اسکنزو: من فقط به فکر پیشروی سریع هستم... مسئله‌ای نیست.
تام: اوکی. فردا ظهر میری خیابان سن پیترز، اونجا یه آلونکی وجود داره که معمولاً اطرافش چن تا آدم در حال سیگارکشیدن هستن. میری اونجا میگی ساعت. فهمیدی؟ بعد یکی از اونا میاد راهنماییت می‌کنه که باید چطور بسته‌ت رو تحویل بگیری.
اسکنزو: ساعت؟!
تام: سامسونت اسکناس عمه‌ی تام.[nb]در واقع برای این متن از خلاقیت بسط سرواژه‌ها هم استفاده شد به نوعی :-‌"[/nb] رمزه.
اسکنزو: :‌دی حله فقط من چطور از اینجا خارج بشم؟ خیابون پُر پلیسه.


در همین حین یهو پلیس می‌ریزه[nb]شاید براتون سوال پیش بیاد که چطور پلیس «می‌ریزه» ولی شکل ظرفو به خودش نمی‌گیره. در جلد بعدی رمانم توضیح می‌دم که حالت چهارم مادّه یا پلاسما در مورد پلیس به چه شکل هست.[/nb] و عمه و خاندان و کلّهم هر آن چه که وجود داشت از تام و اسکنزو رو به فنا می‌بره. بعله.

کلمه‌ی بعدی: سادیسم
 

.shadi.

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
188
امتیاز
1,303
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
dk
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

یکی بود یکی نبود. یه دختری بود به اسم شادی. بعد این یه معشوقه داشت که را به را بش می گف شادیِ من و اینا. ینی اینجوری خطابش می کرد. مثلا شادیِ من خوبی؟ :|
بعد این دختره دور از جون شما مرض داشت. این آقارو خیلی اذیت می کرد. مسخرش می کرد. جلوش از بقیه تریف می کرد. از سرووضش ایراد میگیفت و خلاصه تخریبش می کرد. هر کیم بش می گف اینکارارو نکن باهاش و مگه آزار داری؟ جواب میداد:"به شما چه؟ من شادیشَم."
بعد مرض این دختره خیلی پیشرفت کرد تا جایی که نمیتونس بدون اینکه کسیُ اذیت کنه زندگی کنه.
بعد ها این جایی که اسم انتخاب می کنن و حالا نمیدونم ادارس یا چی، این تمایلُ اسمشُ گذاشتن شادیشَم. بعد شادی خیلی بش برخورد و مسئولای اونجارم انقد اذیت کرد که آخرش گفتن هر چی تو بگی میذاریم اسمشُ. اونم گف به جای "ش"، "س" بذارین اینجوری میشه سادیسَم. بعد ها طی تغییر و تحولات زبان، فتحه ی روی "س" برداشته شد و این کلمه "سادیسم" شد.

کلمه بعدی: قانون
 
ارسال‌ها
1,546
امتیاز
26,897
نام مرکز سمپاد
ضروری
شهر
ضروری
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

شاه[nb]در مورد شاه و پادشاه یه نکته‌ای که وجود داره اینه که «پاد» به معنی ضد هست. وقتی می‌گیم آفند به معنی حمله، بعدش پدافند هست یعنی دفاع. وقتی می‌گیم زهر، بعدش می‌گیم پادزهر. تازه پادکست هم داریم. یا مثلاً آیپاد که آی به توان دو می‌شه منفی یک، و پاد هم وقتی میاد میشه مثبت. در واقع هر شاهی یکی از سرداراش میومده قیام می‌کرده می‌گفته من مخالف یا پادِ شاهم، بعد سردار پادِ شاه میگفته من پادِ پادِ شاهم، و می‌شده شاه.[/nb] هوشنگ سوّم[nb]King Hooshang III[/nb] از پادشاهان بریتانیا بود. دوران سلطنت کمی داشت به علّت مقرّرات عجیبی که می‌گذاشت!
او بسیار شکم‌پرست بود و بسیار به غذایش و علی‌الخصوص «نان» اهمیت می‌داد. آشپز او یا نانوای او - که نامش در هیچ نسخه‌ای یافت نشده - در هر وعده‌ی غذا برایش نان تازه می‌پخت تا کوفت کند. بعد از تناول، شاه بر طبق رسم همیشگی‌ش دستی بر شکم می‌کشید و برای آن که بالاخره اندیشه‌ای برای اوضاع قاراشمیش مملکتش کرده باشد، مقرّرات وضع می‌کرد!

- عجب نونی‌ست ملیجک![nb]در واقع ملیجک یا تلخک، دلقک دربار شاه‌های ایرانی‌ست و این که اینجا در قصر شاه بریتانیا چه می‌کند در دست تحقیق است. ضمناً نکته‌ی دوّم آن است که ملیجک در اینجا مشاور شاه در امور مقرّرات‌گذاری می‌باشد!!![/nb]
- نوش جان قربان!
- همین نون می‌دانی چقدر برای کشور سرمایه‌ی بزرگی محسوب می‌شود؟! اصلاً چرا برای نون مقرّرات وضع ننمایم؟
- یعنی چگونه سرورم؟!
- مقرّراتِ نون! با این مضمون که «هر بریتانیایی، یک نون» و باید همگانی شود.
- حالا قربان، این «مقرّرات نون» فکر نمی‌کنید زیادی اسم صعب‌التکلّمی دارد؟!
- چرا چرا، چه پیشنهاد می‌کنی تلخک جان؟
- «مقنون» خوب است سرورم؟
- آری! من مقنون تعیین می‌کنم...
...

و این‌گونه شد که بریتانیای آن زمان با مقنون‌گذاری‌های آن بزرگوار به قا رفت و لفظ «قانون» نیز طی گذر زمان به همین شیوه ایجاد شد.

کلمه‌ی بعدی: سَبُک
 

Orelia

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,043
امتیاز
38,689
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
0000
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

سَبُکْ:
روزی یک عربِ سعودیِ چاق [nb] چاق بودن سعودی نکته انحرافی بود... :D مثلا خواستم مثه چارلی، چاپلین بشن! :-"[/nb] با یک افغان لاغر و نحیف گرم گفتگو راجب سیاست بودند. افغان عربی رو دستُ پا شکسته می فهمید :
...
افغان: شما سعودی ـا هیچ تلاشی نمی کنین! فقط اون طلاهای سیاهتون رو می فروشید وُ باج می گیرید... دلیلی نداره خودتونُ قدرت منطقه بدونین...!!! :|
سعودی: همین کار ـا هم عرضه می خواد هم شانس! شما که هیچ کدومو ندارین حرف مفت نزنین...افغانیِ ابلح (: این صورت معربِ "ابله" خودمونه...) !!! :-w
افغانی: نـَ مـَ نَ؟ :|
سعودی: ^__^ (کمی فکر می کنه تا ببینه "نـ مـ ن" یعنی چی...؛ چون به نتیجه ای نمی رسه فک می کنه افغان ـم در جواب فحشی تقدیمش کرده! پس میگه:) مـا هـذا؟ ما سَبَّکْ؟ (چی بود؟ - فحش تو چی بود؟)
افغانی ـم که عربی رو دستُ پا شکسته می فهمید، فک کرد سعودی بی ادبِ بی شخصیتِ بی فرهنگ، دوباره ناخوب (!) گفته...اما چون نمی دونست مدتی تأمل می کنه تا اشکالی در خودش پیدا کنه وُ معنی حرف سعودی رو درک کنه...خیلی به فک کردن نیازی نبوده چون افغان بیچاره در همون دقایق اول به بزرگترین عیب خودش یعنی لاغری وُ نحیفی وُ کم وزنیِ ناشی از جنگ های داخلی(!) پی می بره و طبق استدلال صحرایی(!) نتیجه میگیره که فحش "سَبَّکْ" به کم وزنی و لاغری ـش بر می گرده...!
پس وقتی از حج به افغانستان برمیگرده، "سَبَّکْ" رو به عنوان یه فحش سوغاتی میاره... X_X
طولی نمی کشه که این فحش بوسیله افغانان مهاجر به ایران آوُرده میشه ولی دو تا تغییر مهم می کنه:
۱ اینکه از اونجایی که ایرانی ـا لهجه افغان ـا رو قبول ندارن، حرکت گذاریش عوض میشه و به صورت امروزیِ "سَبُکْ" در میاد...
و ۲ اینکه چون ایرانی ـا خیلی باشعور وُ فهمیده ـن( :-" ) اون رو به عنوان یه صفت (اغلب خوب و گهگاه بد،) مورد استفاده قرار دادن و ذاتا اون ر به عنوان یه فحش قبول ندارن...
«قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید...» :D

کلمه بعدی "شــنــبــلــیــلــه" ـست.
 
آخرین ویرایش:

f.light

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
329
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک تهران
شهر
تهران
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

شنبلیله
در زمان های دور!یه لیلی بود یه مجنون!
بعد لیلی خانوم قصه ی ما هر شنبه می رفت سر چاه آب می اورد مجنون هم که بی کار(!)بود دنبال سرش را می افتاد می رفت!
(طبق روایتی قضیه ی شکستن جام مجنون در یکی از این شنبه ها توسط لیلی انجام شد!)
بعد یکی از این شنبه ها مجنون می ره سر چاه منتها هرچی منتظر میشه لیلی تشریف فرما نمیشه!
که یکهو یکی براش خبر میاره که حال لیلی خوش نیست!
مجنون هم یکهو کارش به جنون (!)می کشه در حالی که روی زمین ولو شده هرچی علف و گیاهه همین جور می کنده و چون حالش بد بوده به لکنت زبون میفته و به جای اینکه بگه شنبه لیلی!می گه شنب..لیله
از اون پس این علفایی که مجنون کنده بوده به شنب لیله و پس از تصحیح و گذشت زمان به شنبلیله تغییر یافت!
×کلمه ی بعد کلوچه
 

f.light

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
329
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک تهران
شهر
تهران
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

به نقل از Quercia :
سَبُکْ:
روزی یک عربِ سعودیِ چاق [nb] چاق بودن سعودی نکته انحرافی بود... :D مثلا خواستم مثه چارلی، چاپلین بشن! :-" :))[/nb] با یک افغان لاغر و نحیف گرم گفتگو راجب سیاست بودند. افغان عربی رو دستُ پا شکسته می فهمید :
...
افغان: شما سعودی ـا هیچ تلاشی نمی کنین! فقط اون طلاهای سیاهتون رو می فروشید وُ باج می گیرید... دلیلی نداره خودتونُ قدرت منطقه بدونین...!!! :|
سعودی: همین کار ـا هم عرضه می خواد هم شانس! شما که هیچ کدومو ندارین حرف مفت نزنین...افغانیِ ابلح (: این صورت معربِ "ابله" خودمونه...) !!! :-w
افغانی: نـَ مـَ نَ؟ :|
سعودی: ^-^ (کمی فکر می کنه تا ببینه "نـ مـ ن" یعنی چی...؛ چون به نتیجه ای نمی رسه فک می کنه افغان ـم در جواب فحشی تقدیمش کرده! پس میگه:) مـا هـذا؟ ما سَبَّکْ؟ (چی بود؟ - فحش تو چی بود؟)
افغانی ـم که عربی رو دستُ پا شکسته می فهمید، فک کرد سعودی بی ادبِ بی شخصیتِ بی فرهنگ، دوباره ناخوب (!) گفته...اما چون نمی دونست مدتی تأمل می کنه تا اشکالی در خودش پیدا کنه وُ معنی حرف سعودی رو درک کنه...خیلی به فک کردن نیازی نبوده چون افغان بیچاره در همون دقایق اول به بزرگترین عیب خودش یعنی لاغری وُ نحیفی وُ کم وزنیِ ناشی از جنگ های داخلی(!) پی می بره و طبق استدلال صحرایی(!) نتیجه میگیره که فحش "سَبَّکْ" به کم وزنی و لاغری ـش بر می گرده...!
پس وقتی از حج به افغانستان برمیگرده، "سَبَّکْ" رو به عنوان یه فحش سوغاتی میاره... X_X( :)))
طولی نمی کشه که این فحش بوسیله افغانان مهاجر به ایران آوُرده میشه ولی دو تا تغییر مهم می کنه:
۱ اینکه از اونجایی که ایرانی ـا لهجه افغان ـا رو قبول ندارن، حرکت گذاریش عوض میشه و به صورت امروزیِ "سَبُکْ" در میاد...
و ۲ اینکه چون ایرانی ـا خیلی باشعور وُ فهمیده ـن( :-" :-" :))) اون رو به عنوان یه صفت (اغلب خوب و گهگاه بد،) مورد استفاده قرار دادن و ذاتا اون ر به عنوان یه فحش قبول ندارن...
«قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید...» :D

کلمه بعدی "شــنــبــلــیــلــه" ـست.
منظورت لورل و هاردی نبود احیانا؟!
 

نگار

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
381
امتیاز
2,756
نام مرکز سمپاد
فرزانگان جامع(سه)
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژِی
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

كلوچه :
روزي بود و روزگاري
پيرزن بود كه پسري داشت بسي حجيم وداراي اضافه و زن كه اسم ان پسر كلو خان قلي بوده كه دوستان و اطرافيان اورا كلو ميناميده اند
كلو با زني گيلك ازدواج مي كند و به شمال ميروند
خداوند كلو را پسري ميدهد كه اورا نام كلوچه خان قلي نهند زين دليل كه كلوچه(اونم اطرافيان كلوچه مي گفتن) بسي شبيه كلو بوده
پيرزن نوعي شيريني مي پخت كه گرد و تپل كه به ان باقلوا مي گفتند
و نوه هم پخت اين نوع شيريني را ياد مي گيرد كه روزي در كارگاهش داشته باقلوا هايش را در تنور مي نهيده كه قبل از ان ان هارا روي يكي از صندلي هايي كه بغل تنورش بوده مي نهد
و مي رود كه وايبرش (داستان تخيليه ديگه) را چك كند
نا گهان كلو كه دچار كهولت سن شده روي ظزف شيريني اي كه در استانه ي ورود به تنور بوده مي نشيند
و بدون اين كه بفهمد راهش رامي كشد و مي رود بغل مودم پيش پسرش
كلوچه كه درگير مسيج هاي وايبرش است بدون اين كه بفهمد چه بلايي برسر باقلوا هايش امده ان ها را در تنور مي گذارد
بعد كه حاصل را مي بيند شيريني حاصل را نام كلوچه مينهد(مثل كلوين و ..)
و با خود مي فهمد كه چون موقع كار داشته اينستاش رو چك مي كرده حتما حواسش نبود تخت خميرش را چيده
بعد هم مي رود ثبت اختراع و كلوچه را ثبت مي كند
نتيجه گيري اخلاقي :
اينستاگرام-وايبر وخيلي وسايل خوبي هستن وبايدبه صورت اجباري در اختيار همه ي سمپاديا قرار بگيرن و اضافه وزن چيز خوبيه
اين بود داستان من :)
اين به ذهن من رسيد
كلمه ي بعدي
سمپاد
 

YaSm!nA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
281
امتیاز
1,717
نام مرکز سمپاد
فرزانگان حکیم زاده
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
98
تلگرام
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

اول سلام...
قصه ی من ادامه ی قصه ی رستم - پهلوان نامدار ایرانی - هست....یادتونه رستم یه هفت خان داشت ؟؟که باید هفت خان رستمو طی میکرد تا به هدفش (که یادم نیست چی بود)میرسید؟؟؟ خوب حالا من خان هشتم رو مینویسم که فروسی جون یادش رفته بود بنویسه ...

همون طور که میدونید رستم بزرگ ایرانی خان هفتم رو هم پشت سر گذاشت و خوش حال داشت به سوی هدفش میرفت .... اما دشمنای رستم که از پا نشسته بودن تا رستم به هدفش برسه....اومدن و یه سم خطرناک و کشنده به زن رستم دادن و اونو مجبور کردن تا اون سم خطرناک و بدمزه رو بخوره ....و زن خورد و از هوش رفت...دشمنای رستم میدونستن که آقا رستم ما خیلی غیرتیه و عاشق زنشه...پس قاصدی رو فرستادن تا به رستم خبر برسونه...وقتی رستم فهمید چه اتفاقی برای همسرعزیزش افتاده سراسیمه به محل زندگیش بازگشت...و تا در خانه اش را باز کرد دید همسرش (چون اسمشو یادم نیست ؛ اسمشو میذارم رکسانا ;))....بله رستم دوید سمت رکسانا و اونو بغل کرد و شروع کرد به نوازش کردن موهایش و قطره های اشک از چشمش جاری شد...درهمین هنگام پیرمرد طبیب به صدا درامد : درود بر تو ای رستم نامدار....رستم که تازه متوجه آن پیرمرد شد ..با اخم نگاهش و کرد و فریاد زد : تو دیگر کیستی؟؟؟در خانه ی من چه میکنی ؟ تو این بلا را سر عشق من آورده ای ؟؟؟
پیرمرد : رستم خان...اشتباه نکنید...من سینوهه هستم...پزشک دربار فرعون...ایشان مرا به اینجا فرستاده اند تا به همسر شما رسیدگی کنم
رستم : فرعون...سینوهه...فرعون از کجا خبر داشته؟؟؟ X-(
سینوهه : جناب رستم وقت برای این حرف ها زیاد است...فقط بدانید همه ی جهان میدانند...برای همین این شهر خالی از مردم است...زیرا که همه از ترس بلای آسمانی فرار کرده اند...حال بدانید حال بانو رکسانا اصلا خوب نیست ....باید به ایشان کمک کنیم..
رستم که تازه یادش به رکسانا افتاده بود ... نگاهی به او کرد که تنش یخ کرده بود و بسی رنگ برف...
رستم : چه باید بکنم ای سینوهه بزرگ؟؟
سینوهه : باید بروی از چشم غولی که در شمال دریاچه خوارزم زندگی میکند پاد سمی برایم بیاوری...رکسانا فقط 7 روز توان تحمل این درد را دارد
رستم : از کجا ؟؟؟چی ؟؟ پاد سم دیگر چیست؟؟
سینوهه : به درمان هر درد "پاد" گفته میشود....مثلا "پادسردرد" ...داروی درمان سردرد های میگرنی است.میدانم کار سختی است!! اما بخاطر رکسانا باید بتوانی ...برو ای پهلوان بزرگ...بخاطر عشقت بروو
رستم خسته بود...خسته خسته....هفت خانی پشت سر گذاشته بود....اما نگاهی به رکسانا انداخت...باید میرفت...شمشیرش را برداشت و سوار بر رخش به سوی دریاچه خوارزم شتافت.......(چون نمیخوام خیلی طولانی بشه قسمت جنگ رستم با غول رو نمینویسم)....6 روز گذشته بود و بالاخره رستم توانسته بود به هر سختی شده "پاد سم " را از چشم غول بگیرد و با بدنی خونی و جانی نداشته سوار بر رخش شد و به سوی رکسانا شتافت....رخش هم که گویا درک کرده بود موقعیت را با سرعت نور می تاخت...تا بالاخره در روز هفتم به خانه رسیدند ...رستم دارو را با دستان خود به دهان رکسانای بی جان ریخت....و خود نیز با جان نداشته اش پای تخت رکسانا زانو زد و شروع کرد به اشک ریختن که ناگهان رکسانا چشمانش را باز کرد.......چندساعت بعد از بهبودی اش ....دردی رکسانا را به ناله خواند....و بعد از کمی فرزندی متولد شد و نوری سراسر خانه را گرفت....سیمرغ افسانه ای بود.....بعد از تبیرک به رستم و رکسانا گفت : رستم بزرگ تو خان هشتم را نیز پشت سر گذاشتی!! و از مرحله ی سنجش عشق هم با سربلندی بیرون آمدی!!حال این فرزند هدیه ای برای شماست!!وبرای قدردانی از تو پهلوان بزرگ نیرو و استعدادی بی نظیر و قابل وصف به فرزند تو داده شده....این نیرو و استعداد در فرزندت که از تو ورکسانا به ارث برده تا نسلهای بعدی شما هم به ارث خواهد رسید و شما را خاندانی مستعد میکند که نظیرتان در دنیا نبوده!! حال نامی برای خاندان خود انتخاب کنید....رستم و رکسانا نگاهی بهم کردند و ناگهان هر دو نگاهی به "پادسم" انداختند که زندگیشان را مدیون آن بودندند پس همزمان گفتند : خاندان ""سمپاد""
..... بعله بچه ها جون ....ینی که ماهم از خاندان سمپاد و از نوادگان رستم و رکسانا هستیم.......!! کاملا خیالی بود و ببخشید که انقدر طولانی شد....
کلمه بعد : مرغ آبپز!! x: x: x:
 

ShiNinG

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
326
امتیاز
4,247
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

مرغ آبپز؟!
کلمه بعدی : اسکیزوفرنی
 

ÄBČDE FGHÏ

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,567
امتیاز
10,830
نام مرکز سمپاد
علامه ی حلی 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1395
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

به نقل از ShiNinG :
مرغ آبپز؟!
کلمه بعدی : اسکیزوفرنی
يكي داشته اسكي بازي مي كرده بعد فرني خورده اون وسط بهش گفتن اسكيزو فرني چون يه بيماريه ديگه،مگه آدم سالم وسط اسكي فرني مي خوره؟؟؟؟البته ديدگاه متفاوت اين فرد نسبت به بازيم اسكي هم در اين زمينه نقش داشته
(در راستاي خلاصه سازيه داستان ها :-")
كلمه ي بعد:سنگاپور
 
ارسال‌ها
1,684
امتیاز
19,912
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

در زمان های قدیم یه بار یه جهانگردی یه کشوری رو کشف می کنه. توی اون کشور یه دره ای بوده جهانگرد و کسی که با کشتی جهانگرد رو رسونده با هم اطراف رو می گردن که ناگهان جهانگرد(که انگلیسیش خوب نبوده و اتفاقا کشتی بان هم انگلیسی بوده) به کشتی بان میگه: Dangerous
سنگا پور(poor)
یعنی ممکنه بیافتی سنگ ها لغزنده و ضعیفن تحمل وزن تو رو ندارن!
از اون به بعد اسم اون کشور شد سنگاپور!
کلمه بعدی:بسکتبال
 

A.R.P

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
330
امتیاز
3,071
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
98
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

یک نفر بسکتبالو اختراع کرد و همش بسکتبال بازی میکرد اون اسمشو گذاشته بود تبال هر وقت مریض میشد یا اتفاقی می افتاد مامانش میگفت بس که تبال بازی کردی بقیه هم اینو شنیدن و اسم اون بازی کم کم بسکتبال شد


پوکر فیس
 
ارسال‌ها
685
امتیاز
21,215
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

یه اقایی بوده اسمش پوکر بوده . این یه مدت ناراحت بوده ، همش قیافش اینجوری بوده :| بهش میگفتن پوکر فیس نیا دیگه اینقد ! (فیس و افاده) دیگه خلاصه شد پوکر فیس !

+مانیتور
 

کاواک

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
9,374
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !


یه پسری بوده به نام مانی.بعد این چون خیلی شاخ بوده و حالت های خاصی داشته و چیزای عجیب و غریبی از خودش نشون میداده؛هرکس شبیه اون رفتار میکرده،میگفتن مانی طور رفتار میکنه که بعدها به مرورزمان به مانی تور وبعدا به مانیتور تبدیل شد.بعد اولین کامپیوتر دنیا که اختراع شد به یاد همون مانی که چیزای عجیب و غریب نشون میداده اسم صفحه نمایشم که چیزای عجیبی که تا اون زمان دیده نشده بود رو نشون میداد گذاشتن مانیتور.
کلمه بعدی:هامبورگ
 

AHMADREZA.RS

احمدرضا
ارسال‌ها
67
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
صدرالمتألهین
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
97
دانشگاه
شیراز
رشته دانشگاه
زبان و ادبیات فارسی
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

در قرن 18میلادی در اسکاتلند دخترکی روستایی غذایی جدید را ابداع کرد.
این غذا که از از خمیر،تخم مرغ آب پز،ماهی دودی،گندم یا جوی پخته و انواع سبزیجات خشک تشکیل شده بود نوعی پیراشکی بود که دختر آن را به افتخار حاکم اسکاتلند که از خاندان بورگ بود بورگ نامید.

بورگ به دلیل طعم جالبش به سرعت در تمام اروپا به غذایی محبوب تبدیل شد و آشپزان آلمانی با خلاقیت خود انواع مختلفی از بورگ را ابداع کردند.(مانند بورگ گوشت،بورگ قارچ،بورگ مونیخ و..)مشهور ترین آشپزی که این غذا را میپخت در یک شهر بندری به نام هامو میزیست.
بعد ها به افتخار آن غذا نام بورگ را هم به نام این بندر اضافه کردند.و آن را هامو بورگ نامیدند که در طول زمان به هامبورگ تنبدیل شد.

امروزه سال ها از اختراع آن غذا و نامگذاری شهر میذرد اما هنوز بین اهالی اسکاتلند و هامبورگ بر سر ملیت این غذا بحث وجود دارد و هرکدام این غذا را متعلق به خود میدانند.


کلمه بعدی : متریالیست
 
ارسال‌ها
1,684
امتیاز
19,912
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بیایید برای کلمات تاریخچه بسازیم !

فکر می کنید بعد از این که آمریکا کشف شد اولین واحد پول آمریکا چی بوده؟ معلومه "ریال"!!!
قضیه از این قرار بوده که یه پسری به اسم مت که از آمریکا به شرق مهاجرت کرده، بعد از این که برگشته یه پولی با خودش آورده به اسم ریال از اون جا که این پسر خیلی آدم پول دوست و پول طلبی بوده و با اون پولایی که داشته خیلی پز میداده آمریکایی ها بهش میگفتن "مت ریال ایست(East=شرق)" و کم کم از اون به بعد به هر کس که خیلی پول دوست باشه میگن: متریالیست

کلمه بعدی: آگاممنون(اسم شخصیتی تاثیر گذار بر جنگ تروآ)


پ.ن: البته بر همگان واضح است که متریالیست مادی باوری است نه مادی گرایی
 

stanly1

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
821
امتیاز
3,045
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب(قبلا)
شهر
شیراز-الان کیف(پایتخت اوکراین)
از ابن شنبلیله در کتاب "طریقت النقاهت" نقل شده است که عفیر، خر حضرت نقی، اشتباهی در اروپای شرقی فرود امد.حضرت از اب انگور(!) همراهشان جرعه ای نوشیدند و گفتند ؟Где здесь(زبان روسی را در بدو تولد بلد بودند).ایشان با افراد انجا اشنا شده و میخواستند مردم را با روشهایی استاندارد(!!!)از اسلام ناب نقوی بهره مند سازند.ایشان سریعا ایمان اوردند.حضرت قصد داشتند زبان شیرین عربی را به انان اموزش دهند.اما از بد روزگار،تلفظ و دستخطشان افتضاح بود! کلمه "م" در "اسلام" را مثل "в" که در زبان روسی صدای "و" میدهند نوشتند و حرف "م" نیز در تلفظشان به سختی شنیده میشد.حضرت مجبور شدند بخاطر سرمای زیاد سریعا به سامرا بازگردند و این راز سر به مهر ماند.به همین دلیل هم از انجا که مردم اروپای شرقی شدیدا به اسلام ناب نقوی علاقه مند شده و میخواستند بدین نام خوانده شوند،و از طرفی تلفظ درست را یاد نگرفته بودند،خود را مردم "اسلاو" نامیدند.متاسفانه طی ادوار تاریخی،طریقت حضرت در ایشان فراموش شد اما این کلمه ماند.گویند بچه های اسلاو اولین کلمه ای که ذاتا میگویند "نقی" است و حتی ولادیمیر پوتین،در بدو تولد گفتند "نقی مولای من است" !

کلمه بعدی: سوسیس
 
آخرین ویرایش:

Anee

کاربر تحت فعال
ارسال‌ها
144
امتیاز
4,147
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک.
شهر
.
سوسیس.
همون‌طور که می‌دونید:-" سوس‌ماهیان، خانواده‌ای از راسته‌ی چارگوش‌ماهی‌سانان هستند که معمولن تو آب‌های کم‌عمق و بستر دریاها زندگی می‌کنن و خیلی هم تنبل‌ان.
در روزگاران خیلی قدیم، کشتی‌ای که از کشور سوییس رفته بوده وسط دریا، یهو غرق می‌شه و یه نفر ازش زنده می‌مونه و آب اون رو به ساحل می‌رسونه. اونم نیمه‌جان بوده و وقتی به هوش میاد، می‌بینه یکی از همین سوس‌ماهیا که تو آب‌های کم‌عمق همون‌اطراف بوده، داشته شنا می‌کرده که وقتی آب با فشار زیاد، این یارو رو میاره به ساحل، اون ماهی بخت‌برگشته‌ی تنبل، زیر هیکل چاق اون یارو :-" له می‌شه کامل. بعد خب یارو خیلی گشنه‌ش بوده و چاره‌ای نداشته همون ماهی‌ له‌شده‌باامعاء‌واحشاء رو بخوره.
بعد که یه کم جون می‌گیره، می‌تونه راه بره و به یه بیشه همون اطراف برسه و با جمع‌کردن چندتاچوب و دوتا سنگ آتش‌زنه ای که از قبل تو جیب داخلی ِ لباسش بوده، [حالا به خودش مربوطه که چرا سنگ آتش‌زنه رو اون‌جا می‌ذاشته:-"] می‌تونه آتیش روشن کنه و باقی‌مونده‌ی سوس‌ماهی رو بپزه و بخوره. وقتی می‌بینه چه‌قد خوشمزه‌ست، برمی‌گرده به شهرش و اون‌جا این غذا رو رواج می‌ده.
البته مردم فهمیدن که له‌کردن امعاء‌واحشاء حیوانات دیگه خوش‌مزه‌تره. :-" بنابراین، این غذا طی قرون متمادی تکامل پیدا کرد و وقتی به کشورهای دیگه رسید؛ چون مردم نمی‌دونستن چه اسمی براش بذارن، از ترکیب "سوس" و "سوییس" به "سوسیس" رسیدن و این غذا تو همه‌ی کشورها، رواج پیدا کرد.
جا داره در پایان، از اون سوس‌ماهی تنبلی که له شد برای فداکاری‌ش تشکر کنیم. مرسی.

واژه‌ی بعدی: تابلو.
 
آخرین ویرایش:

stanly1

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
821
امتیاز
3,045
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب(قبلا)
شهر
شیراز-الان کیف(پایتخت اوکراین)
ابو قنبر،نقاش بزرگ باستانی بود.اما خواست در گامی انقلابی،نقاشی رو از حالت بدوی خارج کنه.مدتها عرق ریخت تا اولین بوم نقاشی رو ساخت.
از طرفی حضرت نقی قابلیت سفر در زمان توسط کرمچاله را داشتند و به ان زمان در گذشته سفر کردند.ایشان اختراع ابو قنبر را دیدند.رو به سمت ابولاشی کردند و در حدیثی تاریخی،فرمودند "چه اختراع تابلویی"!
ابو قنبر از امام نهایت تشکر کرد،تسبیه بجای اوردند و نام "تابلو" را بر اختراع نهادند:))

کلمه بعدی: موش
 

Anee

کاربر تحت فعال
ارسال‌ها
144
امتیاز
4,147
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک.
شهر
.
شما تا آخر می‌خواین به این حضرت نقی گیر بدین؟
+ البته یه چیزی بگم؛ تو پست اول تاپیک گفته که باید یه‌کم باورپذیر باشه. :-" این دیگه خیلی تخیلی بود واقعن. :‌))) به هرحال. :-"

موش.
در روزگاران قدیم، که هنوز خیلی از حیوانات ناشناخته بودن، مردم یه دهکده‌ای، یه عالمه مزرعه‌ داشتن که بیشترش رو ماش می‌کاشتن.
به خوبی و خوشی زندگی می‌کردن تا این‌که از یه روزی، یهو می‌بینن کم‌کم از تعداد محصولات‌شون کم می‌شه. بعد از چندهفته، تصمیم می‌گیرن چندتا نگهبان بذارن تو مزارع. این نگهبان‌ها، شب اول که می‌رن مزرعه، نمی‌تونن موش‌ها رو ببینن چون هوا تاریک بود و موش‌ها تیره‌رنگ و ریز بودن. فقط صداشون رو می‌شنون و خیلی می‌ترسن. بنابراین داد می‌زنن "ماوشااااااا، ماوشااااااااا" [یعنی بیاین که دارن ماش‌ها رو می‌برن] مردم می‌یان، ولی دست‌شون به موش‌ها نمی‌رسه.
از اون زمان به بعد، به اون حیوانات می‌گفتن ماوشا، که با گذر زمان و به دلیل سختی تلفظ، تبدیل به موشا، و سپس موش شد. :د‌ی

واژه‌ی بعدی: بهمن.
 
آخرین ویرایش:
بالا