پاسخ : كتاب نوستالژيك
کتابا زیادن...
اون کتاب مربعیا بودن ؟!

که عکس داشتن

من بچه بودم کلی از اونا داشتم ، هنوزم دارمشون ! مثلا همون حسنی نگو بلا بگو ( معرف حضور همه هست

)
یه کتابه داشتم ، هفت روز هفته ، یه گنجیشکه تو قفس بود ... روز اول دختره یه گنجشک با آبرنگ میکشه روی صفحه ی شطرنجی دفترش...روز دوم براش قفس میکشه...روز سوم برای قفسش قفل میکشه...
ولی آخرش یادم نمیاد چه اتفاقی میفته ! فقط یادمه هردفه مامانم میخوند کتابه رو واسم (مال قبل از مدرسست) اون جاییش ک واسه گنجشکه قفس میکشید من گریم میگرفت
کتابای رامونا ، نارنیا ، هری پاتر ، کتابای مربوط ب دوران راهنماییم بودن ، که خیلی یاهاشون کیف میکردم...اصن پرنیان میدونه ، چقد جریان داشتیم
بعد از همون کتاب مربعیا ، یکی بود ، اسمش فک کنم چیز...بگرد ، پیدایم کن ! چند تا بچه بودن ، هرکودوم مال یه کشوری ، بعد مثلا یه عکس تو صفحه ی مربوط ب هر بچه بود که کلی آدم توش بودن به اضافه ی عکس همون بچه هه که بین جمعیت یه گوشه ایستاده بود.
بعد تو صفحه ی کنارش ، عکس بچه هه رو تو همون حالت نشون میداد ، در حالیکه مثلا نوشته بود : اسم من مثلا علی هست ، در ایران زندگی میکنم ، امروز با بابام اومدم بازار خرید ، میتونی منو پیدا کنی؟!
خوشم میومد ازین کتابه
وای اصن اسماشونو یادم نمیاد اما عکس ها و محتوا رو یادمه
آها بعد یه کتابی بود ، هر کاری راهی داره... یه کلاغ یه گردو پیدا میکنه ، اول با منقارش ضربه میزنه به گردوئه تا بشکنه ولی منقارش درد میگیره...میبره پیش قورباغه ، قورباغه سعی میکنه با زبونش اونو بشکنه ولی زبونش درد میگیره...آخر
سر میان اینو میبرن پیش یه حیوون عاقل ( فک کنم بز بود یا لاک پشت ) بعد این میگه هر کاری راهی داره....باید با سنگ بزنیم روش تا بشکنه
بازم اگه یادم اومد میام میگم
نرگس...واقعا نمیدونم چی بگم ! خودت میدونی چیکار کردی باهامون...عاقشتم
