قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

این گونه هم میتوان زیست
اما
اینگونه زیستن ، زندگی کردن نیست ...
دنیای قشنگ نو
نویسنده آلدوس هاکسلی
 
انسان میتواند با یک نفر بیست سال زندگی کند وان شخص برایش یک غریبه باشد. و او میتواند بیست دقیقه با یک نفر وقت بگذراند ولی اورا هرگز فراموش نکند اوریانا فالاچی
 
ای ستارگان پاک
از من نخواهید که با شما بگویم او چه کرده است.
این عدالت است.
اما خونش را نخواهم ریخت.
و اینک اول شمع را بکشم.
سپس آتش زندگیش را خاموش کنم


تو ای شعله فروزان شمع.
اگر خاموشت کنم و پشیمان شوم میتوانم بار دیگر روشنایی سابقت را بتو بازگردانم.
اما تو...
ای کامل ترین نمونه ی هنر والای طبیعت
همین که شمع زندگانیت فرو مرد.
نمیدانم ا آتش پرومته را کجا میتوان یافت تا فروغ تازه عت بخشد
گل سرخی که چیده شود.
دیگر نمیتوان شادابی زندگی را به او باز داد.
به ناچار پژمرده میشود.
وقتی جان سپردی همینطور بمان
آری...
خواهمت کشت
آنگاه دوستت خواهم داشت!!!

پ.ن پرومته در اساطیر یونانی خدای آتش است.

اتللو
اثر ویلیام شکسپیر
 
می‌گویند گاهی عشق دو انسان نسبت به هم می‌میرد.
این درست نیست. عشق نمی‌میرد، تنها اگر آنچنان که باید لایق و شایسته‌ی آن نباشید، شما را ترک می‌گوید و می‌رود.
عشق نمی‌میرد؛ خود آدم است که می‌میرد.
عشق به مانند دریایی‌ست: اگر لایق آن نباشید، اگر باعث تعفن آن شوید، شما را به جایی پس خواهد زد تا بمیرید.
آدم که آخرش می‌میرد، منتها من دلم می‌خواد غرق در دریا بمیرم...


نخل‌های وحشی
ویلیام فاکنر
 
عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.

ملت عشق
الیف شافاک

خدا بی نقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، می تواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی.

ملت عشق
الیف شافاک
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
در سن دوازده سالگی به آدمی تبدیل شدم که حالا هستم،در روزی دلگیر و سرد در زمستان1975. آن لحظه را خوب به خاطر می آورم که پشت دیواری سست و گلی کز کرده بودم و دزدکی به کوچه ی کنار مسیل یخ بسته نگاه می کردم.از آن روز زمان زیادی می گذرد، اما حالا متوجه شده ام اینکه می گویند گذشته فراموش می شود، چندان درست نیست.چون گذشته راه خود را با چنگ و دندان باز می کند.حالا که به گذشته بر می گردم، می بینم که بیست و شش سال آزگار است که دارم دزدکی به آن کوچه ی متروک نگاه می کنم
بادبادک باز.خالد حسینی
 
آخرین ویرایش:
The darkest places in hell are reserved for those who maintain their neutrality in times of moral crisis.
Inferno- Dan Brown
راستش مطمئن نیستم این از خود نویسندست چون اول کتابش نوشته شده ولی جالب بود به نظرم..
 
The darkest places in hell are reserved for those who maintain their neutrality in times of moral crisis.
Inferno- Dan Brown
راستش مطمئن نیستم این از خود نویسندست چون اول کتابش نوشته شده ولی جالب بود به نظرم..
دوزخ دن براون الهام گرفته از دوزخ دانته آلیگری است این متن هم قسمتی از دوزخ دانته ست
 
خوشبختی من در این است که
بر خوشبختی دیگران بیفزایم
برای خوشبخت بودن
نیازمند خوشبختی همگانم


مائده های زمینی
آندره ژید
 
هیچ کس نمیتواند بدون تجربه ، اثری هنری بزرگی بیافریند و نمیتواند بی درنگ در این دنیا به جایی برسد و نمیتواند در اولین کوشش عاشق بزرگی باشد؛ در فاصله ی میان شکست اولیه و موفقیت های بعدی ، در شکاف میان کسی که میخواهیم باشیم و کسی که در حال حاضر هستیم ! حتماً درد ، اضطراب ، حسد و تحقیر وجود دارد . ما رنج میکشیم ، زیرا نمیتوانیم مولفه هاس رضایت خاطر را به طور خودجوش کسب کنیم .

از کتاب تسلی بخشی های فلسفه
 
روح های اندک و بی سرمایه اند که در بی دردی، به ابتذال می کشند، عشق های مجازی اند که در وصال می میرند، در پیری می پژمرند، سرابها زود پایان می گیرند، اما روح های بزرگ و سرمایه دار که گنجینه های بی شمار در خود پنهان دارند، روح های نیرومند و توانا که خلاقند و هنرمند، روح هایی که امانتدار خدایند و همانند خدا و مسجود ملائک..! اینان در نیل،در وصال،در کام به رکود نمی افتند.نمی پوسند،عفونت نمی گیرند.احساس هایی که همچون طلایند. از آرامش، از ماندن زنگ نمی گیرند.روح های مسی، آهنی، حلبی، گوشتی، مردابی... چنین اند.
"هبوط در کویر-علی شریعتی"
 
و انسان مگر چند چشم محرم می‌شناسد تا بتواند دل خود را در پرتو نگاه‌ها وابدارد بی هیچ پرهیز و گریز؟ چه بسیار آدمیانی که می‌آیند و می‌روند بی آن که از خیالشان بگذرد که چنین موهبتی نیز وجود دارد که انسان بخواهد و احساس وجد کند از این که خودی‌ترین و محرم‌ترین چشمان عالم در او می‌نگرند.

سلوک
محمود دولت آبادی
 
در میان مردم، خرافات و تعصب همیشه در حوزه احمق تر ها بوده، و حدس میزنم که این دو هیچ گاه ریشه کَن نخواهد شد چرا که همانند حماقت همیشگی هستند. آنجا که امروز کوه های مرتفع قد کشیده اند، روزی دریاها خواهد بود؛ و آنجا که امروز دریاها می خروشند، روزی بیابان ها خواهند بود. اما حماقت همیشه حماقت باقی می ماند.

Blood of Elves - Andrzej Sapkowski
مشاهده پیوست 664
 
اگر نتوانیم تنهایی‌مان را در آغوش بکشیم از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوای خویش سود خواهیم جست.
فردریش نیچه
 
یكشب صدای مرنو مرنوی همان گربه نر را شنیدم، تا صبح ونگ زد، شب بعد هم به همچنین، ولی صبح صدایش میبرید. شب سوم باز ششلول را برداشتم و سر هوائی به همین درخت كاج جلو پنجره ام خالی كردم. چون برق چشمهایش در تاریكی پیدا بود ناله طویلی كشید و صدایش برید. صبح پائین درخت سه قطره خون چكیده بود، از آنشب تا حالا هر شب میآید و با همان صدا ناله میكشد. آنهای دیگر خوابشان سنگین است نمیشنوند. هر چه بآنها میگویم بمن میخندند ولی من میدانم، مطمئنم كه این صدای همان گربه است كه كشته ام. از آنشب تا كنون خواب بچشمم نیامده، هر جا میروم، هر اطاقی میخوابم، تمام شب این گربه بی انصاف با حنجره ترسناكش ناله میكشد و جفت خودش را صدا میزند.


سه قطره خون
صادق هدایت
 
آخرین ویرایش:
زیرا به رغم آن که بعضی ها خلافش را ادعا می کنند عشق حس خوشایندی نیست که امروز هست و فردا نیست...
ملت عشق_الیف شافاک
 
انها به حرکات خود واقف نبودند بیشتر زنده بودند تا هوشیار

این طبیعی نبود که کسی به ادم بگوید چیزی را درک نمیکند زیرا کسی که بفهمد چیزی را نمیفهمد حتما به دنبال فهمیدن است و این خودش خطرناک است

جمله اخرش را درست نفهمیده بودم بارها شنیده بودم که میشود در لباسی گشاد غرق شد اما نمیدانستم در دنیایی خیالی هم میتوان غرق شد حالا به نظرم ادم ها باید حواسشان به این خطر هم باشد

گفتم بهتر نیست به جای اینکه به دنبال زنی باشی که خودش را در نیافته زن دیگری بگیری؟؟
خندید و گفت هانس توماس حرفت درست است بسیار عجیب است در دنیا پنج میلیارد ادم زندگی میکند اما هرکس تنها عاشق یک نفر از انها میشود و کسی دیگر را نمیبیند و حاضر نیست اورا با هیچکس دیگری عوض کند
به نظرم پدر هم به دنبال بی بی خودش بود

راز فال ورق
یاستین گوردر
 
هیچکدامشان معنایی نداشت، نه در آن لحظه و نه در آخر شب که ستاره ها به میهمانی زمین می‌آمدند و نه روز بعد ک نور خورشید دوباره در آسمان صبح غلط می‌خورد. دنیا چگونه می‌توانست دوباره آفتاب را به زمین بیاورد؟ در تمام این مدت گمان می‌کردم داستان ما همین بوده، داستان ما... اما انگار تو داستان خودت را داشتی و من هم داستان خودم را. داستان های ما برای مدت طولانی آنقدر شبیه هم بود که اصلا باعث شد فکر کنیم داستانمان مشترک است؛ اما اینطور نبود.
سر همین ماجرا فهمیدم همیشه داستان هرکسی با دیگران متفاوت است. هرگز دو نفر تا ابد با هم نمی‌مانند، هر چند مدتی فکر کرده باشند این کار شدنی است.


شاید عروس دریایی
آلی بنجامین
 
آخرین ویرایش:
آقای میریل! باید سرنوشت همه آدم‌هایی را که در شهرهای کوچک زندگی می‌کنند، بپذیرید. شهرهای کوچک جایی است که در آنها دهان های بسیاری برای حرف زدن و مغزهای کمی برای اندیشیدن وجود دارد.

بینوایان
ویکتور هوگو
 
Back
بالا