قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

"[...]منتها،ببینید،مشکل ما روس ها اینست که حتی چرت و پرت را هم نمیتوانیم به شیوه خودمان بگوییم. هر چرند و پرندی که دلت میخواهد بگو،اما به راه و رسم خودت،آنوقت من حاضرم پایت راهم ببوسم. چون مزخرف گفتن به شیوه خود،هزار بار بهتر از منطقی حرف زدن به شیوه دیگران است. در مورد اول،تو یک انسانی؛در مورد دوم،یک طوطی مقّلد! حقیقت جایی فرار نمیکند،اما زندگی را خیلی راحت میشود خیلی راحت تخته کرد. نمونه هایش هم فراوان است. مثلا،همین خودمان را درنظر بگیرید. ما در دنیای امروز کجای کاریم؟ تا آن جا که ب علم و تکامل و اندیشه و اختراعات و آرمان ها و اهداف و خواست ها و لیبرالیسم و شعور و تجربه و غیره و غیره مربوط میشود،همه مان بدونِ استثناء هنوز در کلاس اول ابتدایی درجا میزنیم. اتکا کردن به مغز دیگران به دهن مان مزه کرده،بهش عادت کرده ایم. درست نمیگویم؟"

جنایات و مکافات
داستایوسکی
 
هرکس که گذشته را کنترل کند،آینده را کنترل می کند.
وهرکس امروز را کنترل کند گذشته را کنترل میکند
1984
جرج اورول
 
به علاوه او اه چه بگوییم...بالاخره او همین است که هست و من دلم برایش تنگ میشود...
دنیا بدون او برایم خالی و دردناک است...
من از مهتاب بیزارم برای اینکه زیباست و او اینجا نیست تا باهم انرا تماشا کنیم...
شایدشما خودتان روزی عاشق بوده اید و میفهمیدکه چه میگوییم...
اگر عاشق بوده اید که احتیاجی به شرح دادن نیست
اگر هم عاشق نبوده ایدمن نمیتوانم انرا برایتان توضیح دهم...


بابا لنگ دراز
جین وبستر
 
Don’t let us forget that the causes of human actions are usually immeasurably more complex and varied than our subsequent explanations of them​

ابله
استایوسکی
 
دارسی
هیچ چیز فریبنده تر از تظاهر به فروتنی نیست خیلی وقت ها فرونتی در حکم بی توجهی به نظر دیگران
است گاهی هم به رخ کشیدن به شکل غیر مستقیم


غرور و تعصب
جین وبستر
 
دلم میخواد ی شعر از مثنوی بگذارم
بس که خود را کرده ای بند هوا / کرمکی را کرده ای تو اژدها
 
بیماری کتابخوانی، قدرتمندانه و به طور عجیبی روح فرد را در بر میگیرد. چقدر خوار کننده است که در میان این انبوه سنگین کاغذ و لغت و اظهارات، مرد مرده گرفتار شود. بهتر و شجاعانه تر نبود اگر این مزخرفات را در جای خود رها میکرد و همچون ابر مردی آزاد و بی سواد در دنیا قدم می نهاد؟
سالامون ایگل
 
انسان بايد حتي تا پس از مرگش هم باورش به خوشبختي را حفظ كند. معتقد باشد كه زيبايي هست. من هم مثل شما هستم. دو چهره ندارم. خيلي وقت ها هم از نااميدي فرياد زده ام. من هم بارها شكست خورده ام و در هم خميده شده ام ... اما من از نوري مي گويم كه پس از نا اميدي ها مي آيد. چه شب هايي كه ديوانه وار به تمام اجزاي اين زندگي لعنت فرستاده ام و صبح ها باز زيبايي را احساس كرده ام. گزينش دردها و تقدير سياهمان، يگانه نيروهايي هستند كه ما را به زندگي وصل مي كنند. بگذار زندگي خود را به آهنگ جهان متصل نكنيم. اگر زندگي ما سازي ناكوك است اين به مفهوم آن نيست كه تمام قوانين هستي را زير سوال ببريم...

بختيار_علي
آخرين اناردنیا
 
من بااستعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت‌ها به دست‌هام نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی شوم. یا یک چیز دیگر.
ولی دست‌هام چه‌کار کرده‌اند؟*** را خارانده‌اند، چک نوشته‌اند، بند کفش بسته‌اند، سیفون کشیده‌اند و غیره. دست‌هایم را حرام کرده‌ام. همین‌طور ذهنم را.
چارلز بوکفسکی
عامه پسند
 
اگر به مفهوم "هستی" بیندیشم ناچار باید مفهون مقابل ، یعنی "نیستی" را پیش آورم. نمیتوان به وجود اندیشید و بلافاصله پی نبرد که ما همیشه وجود نخواهیم داشت.تناقض بین هستیی و نیستی با مفهوم "شدن" رفع میشود زیرا چیزی که در جریانِ شدن است ، هم هست و هم نیست

دنیای سوفی
 
این کتاب را به "ولید فرحان” خشن‌ترین گروهبان بعث عراق تقدیم می‌کنم! نمی‌دانم شاید در جنگ‌های خلیج فارس توسط بوش پدر یا بوش پسر کشته شده باشد. شاید هم هنوز زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که مرا سال‌ها در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم می‌کرد، نگهبان شیعه عراقی، علی جار الله در گوشه‌ای می‌نگریست و می‌گریست. شاید اکنون فرحان شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم می‌کنم، به خاطر آن همه زیبایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود.

تقدیم نامه ی کتاب "پایی که جا ماند"
اثر و خاطرات: سید ناصر حسینی پور
 
فایده ای ندارد، باید زندگی کنیم، دایی وانیا! باید به زندگی ادامه بدهیم. شبها و روزهای دراز و ملال انگیزی در پیش داریم. باید با صبر و حوصله رنجها و سختیهایی را که سرنوشت برای ما میفرستد تحمل کنیم.
من و تو دایی، ما، دایی عزیزم، به زندگی خواهیم رسید که درخشان خواهد بود. خوب و زیبا خواهد بود. آنوقت شادمانی می کنیم و به رنجهای گذشته با رقت نگاه میکنیم و لبخند میزنیم و آرامش پیدا میکنیم.
دایی، من ایمان دارم، ایمان ملتهب و گرم.
صبر داشته باش. راحت میشویم آرامش پیدا میکنیم.

آنتوان چخوف
از کتاب: دایی وانیا
 
Dan Brown - The Lost Symbol
کتاب مورد علاقم نیست اما جمله های خوبی داشت داخلش. برای مثال.

+ تنها تفاوت بین تو و خدا اینه که تو فراموش کردی که مقدس و الهی هستی.
- پیتر، میفهمم چی میگی، و خیلی دوست دارم که باور کنم که ما خدا هستیم ولی من هیچ خدایی رو این زمین نمیبینم. من هیچ ابرانسانی نمیبینم. میتونی به معجزه های قول شده تو انجیل یا متن های مذهبی دیگه اشاره کنی ولی اونا چیزی جز داستان هایی که توسط بشر ساخته و در طول زمان مبالغه شدن، نیستند.

(البته متنش ادامه داشت ولی من این عکسه رو از گذشته ها داشتم :D)

مشاهده پیوست 516
 
تو رمان هالیوود از چارلز بوکوفسکی ی تیکه هست که شخصیت اول داستان(خود بوکوفسکی)، داره ی فیلمنامه مینویسه از گذشته خودش ‌. قضیه اینه که رفته به یک باری و داره با بارمن حرف میزنه.
بارمن_گوش کن، تو بیست و چهاری اینجا پلاسی و تنها کارت نشستن و عرق خوردنه؟
مرد جوان_آره.
بارمن_ خیلی خب نمیخواستم احساساتت رو جریحه دار کنم ولی شاید اینجوری به هیج جا نرسی.
مرد جوان_بزار ی داستانی برات تعریف کنم.کلاس ششم بودم،فکر کنم.معلم ازمون خواست که یک انشا بنویسیم.من راجع به قورباغه ای نوشتم که یک پاش لای حصار سیمی گیر کرده بود.نمی‌تونست در بیاد.من پاشو آزاد کردم.
بارمن_خب؟
مرد جوان_ گذاشتمش رو زانومو باهاش حرف زدم.بهش گفتم منم توی تله‌ام.منم زندگیم ی جایی گیر کرده.ی مدت زیادی باهاش حرف زدم.آخر سر از رو پام جست و لای بوته ها ناپدید شد. و من به خودم گفتم که اون اولین چیزی تو زندگیم بود که دلم براش تنگ میشه.
بارمن_خب که چی؟
مرد جوان_معلم انشامون برای بقیه بچها خوندش.همه گریه کردن.به خودم گفتم شاید ی روزی نویسنده بشم.
بارمن_ تو خلی پسر.
 
Is it right,jutta says,to do sth only beacause everyone else is doing it
?
جوتا گفت : به نظرت درسته که کاری رو انجام بدی فقط به این دلیل که بقیه هم دارن همون کارو انجام میدن؟
__________________
Sometimes the eye of a hurricane is the safest place to be
.
بعضی موقع ها درون طوفان امن ترین مکانیه که میتونی پیدا کنی.

all_the_light_we_cannot_see
 
آخرین ویرایش:
شاید منصفانه نباشد؛ اما چیزی که در چند روز و گاهی حتی در یک روز رخ می‌دهد؛ تمام زندگی آدم را زیر و رو می‌کند...

بادبادک باز - خالد حسینی
 
نذار ابهت هیج آدم خبره ای تو رو بگیره.
اون بهت می گه: دوست عزیز، من بیست ساله که این کارمه.
آدم ممکنه کاری رو بیست سال تموم هم غلط انجام بده!
بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن،کورت توخولسکی
 
آدم ها
یک بار عمیقا عاشق می شوند،
چون فقط یک بار نمی ترسند که همه چیز خود را از دست بدهند؛
امّا بعد از همان یک بار،
ترس ها آنقدر عمیق می شوند که عشق، دیگر دور می ایستد...

بيگانه
✍ #آلبر_كامو
 
می‌دیدم که این مردان آینده در این کلاس ها و امتحان ها آن قدر خواهند ترسید و مغز ها و اعصابشان را آن قدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسه اصلاً آدم نوع جدیدی خواهند شد ، آدمی انباشته از وحشت ...انبانی از ترس و دلهره ، آدم وقتی معلم است متوجه این چیزها نیست .
چون طرف مخاصم است ! باید مدیر بود یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماهه ی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه ی دیپلم یا لیسانس یعنی چه!
یعنی تصدیق با اینکه صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سالِ تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس !

مدیر مدرسه | جلال آل احمد
 
هلیا ! گریز اصل زندگیست.
گریز از هر آنچه که اجبار را توجیه میکند.
بیا بگریزیم.

بار دیگر شهری که دوست میداشتم.
نادر ابراهیمی
 
Back
بالا