- ارسالها
- 1,112
- امتیاز
- 5,956
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
- شهر
- زابل - کرمان
- سال فارغ التحصیلی
- 96
- دانشگاه
- فردوسي مشهد
- رشته دانشگاه
- مترجمي زبان فرانسه
پاسخ : سوتیها
دختر عمم اینا اومده بودن خونمون بعد این دختر عمم یه پسر داره 8،9سالشه...سری قبل این موهاش باحال تر بود،این سری موهاشو کوتاه کرده بودن!
من برگشتم به دختر عمم گفتم:موهاش قبلا قشنگ تر بود که...چرا موهاشو خاموش کردین...
++
عمم از شیراز اومده بود بعد از مدت ها،میخواس زنگ بزنه به یکی از فامیلا...زنگ زده:
طرف:الو...
عمم:الو...
-سلام بفرمایید...
-سلام خوبستین...شما زن آقایه ی فلانی هستین دیگه...نه؟
-نخیر من پسرشونم...
(ینی تشخیص تفاوت صدای یه پسر 17،18 ساله با مادرش اینقد سخته؟!
)
دختر عمم اینا اومده بودن خونمون بعد این دختر عمم یه پسر داره 8،9سالشه...سری قبل این موهاش باحال تر بود،این سری موهاشو کوتاه کرده بودن!
من برگشتم به دختر عمم گفتم:موهاش قبلا قشنگ تر بود که...چرا موهاشو خاموش کردین...

++
عمم از شیراز اومده بود بعد از مدت ها،میخواس زنگ بزنه به یکی از فامیلا...زنگ زده:
طرف:الو...
عمم:الو...
-سلام بفرمایید...
-سلام خوبستین...شما زن آقایه ی فلانی هستین دیگه...نه؟

-نخیر من پسرشونم...

(ینی تشخیص تفاوت صدای یه پسر 17،18 ساله با مادرش اینقد سخته؟!
)



^-^

...پس خفه شو دیگه حرف نزن

بعد با اعتماد ب نفس شديد گفتم نميخواين بدين كاردارم ديگه ؟(ب خدا منظورم بستني بود)ديدم پسره ميخواد بترك از خنده منم مونده بودم اين چرا اينجوري شد بعد ب معناي حرفم دقت كردم ديديم بعععععععععععععععله گند زدم رفت از خيربستني گذشتم 2تا پا داشتم 2تا ديگه هم قرض كردم دويدم سمت ماشين بابام ميگ ااا بستنيارو تنها خوردي مامانم ميگ كو بستنيات رفتي فقط با پسره حرف بزني بياي ايليا ميگه ااااا هليا من بستني ميخوام من هم اينجوري
بعدم ديدم برام قيافه گرفتن مجبور شدم سوتيامو تعريف كنم بعد از 2دقيقه همشون 





)
همین قرمزا





اصن اگه تیزهوشانی نیس تو چرا رفتی مقاله شُ خوندی؟ 