خاطرات سوتی‌ها

mahtab.f

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
206
امتیاز
1,413
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر - سخت افزار
پاسخ : سوتی‌ها

بابا من نمی دونم امروز چی شده بودم اصلا راه به راه سوتی میدادم جلو ملت :-"

رفته بودیم خیلی خوش حال و خندون غذا خریدیم بعد داشتیم میرفتیم سر کلاس که یهو یه مادری با بچه اش ما ها رو دید گفت :
- مدرسه تون خوبه ؟ غذا رو میخرید یا ژتون میدن بهتون ؟؟
-مدرسه که خیلی خوبه !! اصلا عالی ! ;;)
غذا رو هم همین طوری پولی میخریم ژتون نمی دن بهمون ! :D
-معلم ها چی ؟
من : معلم ها ؟ ابدارخونه بهشون غذا میده دیگه ! 8->
از اون ور یهو دیدم گیتی پخش زمین شد بهش میگم چی شده مگه ؟ :D
گیتی : مهتاب !!!!! منظورش اینه معلم هامون از لحاظ درسی خوبن ؟ =)) =))
بعد همزمان خانومه این طوری بود : :O :-? L-:
لابد با خودش فک میکرد اینا چرا انقدر خل و چلن ؟
بعد از اون ور دختر این مامانه :| بود کلا احساس میکنم از تیزهوشان رفتن ناامید شد ! :D
منم که اصلا سرخ شده بودم هی میخندیدم فقط :-"
خلاصه خانومه که ما رو این طوری دید اصلا بیخیال شد خداحافظی کرد رفت :))
دیگه اینو نمی دونم الان تصورش از بچه سمپادی چیه !! ;))

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

از اون ور با پرند رفتیم کتابخونه بعد بسته بود برگشتیم پایین
گیتی منو دید گفت : دنبالتون گشتم نبودین !
من : رفتیم کتابخونه
گیتی : کتاب خونه هم که بسته بود !
من : واقعا ؟؟ :-?
گیتی : مهتاب تو الان مگه کتاب خونه نبودی ؟؟ :-w
من : اره بابا! ;))
من بعد چند لحظه : راستی ! نبودی رفتیم کتابخونه دیدیم بسته است ! ;;) :-"
 

Manfred

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
247
امتیاز
1,013
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
دانشگاه
هنر تبریز
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از Breeze :
دیروز بابام به پستاندار گفت پستاندارد! :)) :))
منم یه بار میگفتم استاندار که گفتم اُستاندارد!
 

zahra-E

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
381
امتیاز
1,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه2
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
علوم پزشکی کرمان
رشته دانشگاه
داروسازی
تلگرام
پاسخ : سوتی‌ها

ی روزبیکاربودیم گفتن بیاین توی نمازخونه ی خانمه اومده براتون حرف بزنه بادوستم توسالن بودیم داشتیم میرفتیم نمازخونه اعصابم خردشده بودگفتم بایدبریم حرفای مسخره ی اینوگوش بدیم اوف ف ف ف ف ف روموکردم اون وردیدم چندقدمیمه خودم خجالت کشیدم
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : سوتی‌ها

من و مامان و خواهر نشستیم :D
من : مامان توروخدا نذار آشغال ( چیپس پفک و امثالهم ) بخورم :(( نیگا چه دارم چاق میشم :((
خواهر : آره شکمت اومده بالا :- حالت سرزنش بار
:| :D
من : خفه شو :))
 

mahdyan

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
241
نام مرکز سمپاد
farzangan 4
شهر
تهران
رشته دانشگاه
هر چی خدا بخواد
پاسخ : سوتی‌ها

چند روز پیش داشتیم با دوستان سر جام ملت ها بحث میکردیم :))
بحث سر این بود که کی اقای گل میشه که یه دفعه یه کی با غرور گفت من شرط می بندم که مسی اقای گل میشه :)) :D
 

Ham!D ShojaE

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
882
امتیاز
12,218
نام مرکز سمپاد
دبیرستان جابرابن‌حیان
شهر
تهران
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی آی‌تی
پاسخ : سوتی‌ها

شايد يك ماه بود سوتي ننوشته بودم اينجا :-" مي خواستم رمز ايميل عموم رو كش برم ، بعد به پسر عموم كه 8 سالشه گفتم :
- مهدي يواشكي برو ببين وقتي عمو رسول داره رمزو ميزنه ، چي مي نويسه ؟
- باشه !

چند ديقه بعد ...
- خب ديدي ؟ رمزش چي بود ؟
- آره بابا ! 8 تا ستاره !

احمق گفتم كيبوردو نيگا كن نه مانيتور رو !
:|
 

amir abbasi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
894
امتیاز
4,125
نام مرکز سمپاد
دبیرستانِـــ CNIHS یا همون CIHS سابق
شهر
مـــشـ CO
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
UWO
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار داشتم با یکی از دوستای دورم اس ام اس میدادم :-"

بعد بین اس بازیمون یکی از دوستام یه اسی داد که باید بهش از اون نوع فشا ( :-[)میدادی :-w

بعد من این وسط اسا رو اشتباهی میفرستادم به اون یکی {-8

ینی اس اینو به اون و اس اونو به این X_X
 

mahta.k

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
354
امتیاز
2,887
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یـکـ١
شهر
تـــهــرانــــ
پاسخ : سوتی‌ها

باو خیرِ سرمون گفتیم با اتوبوس بریم خونه با مهشید !!!!
حالا جایی که تا حالا من به شخصه ایستگاهاشُ ندیده بودم .. :-"
بعد رفتیم ایستگاهُ پیدا کردیم نشستیم تا اتوبوس بیاد ..
قشنگ یه 10 دیقه ای اونجا منتظر بودیمُ تو فکرِ اینکه چرا اتوبوس نمیاد :-" :-?
بعد تازه هی منُ مهشید میگفتیم اینجا اصن جا نداره اتوبوس وایسه که .. اصن رد نمیشه اتوبوس از اینجا ..
یهو مهشید برگشت عقبُ نگاه کرد، گف ای بابا !! اینکه اصن ایستگاهِ تاکسیِ .. :-"
ینی اگه نمی گف بودیم حالا حالا ها اونجا .. :-"

تازه بعد از اینکه رفتیم تو ایستگاهِ دُرُستِش نشستیم ، همون موقه اتوبوس اومده، بعد مهشید میگه نه وِلِش کن با بعدی میریم L-:
کلن ینی داشتم مهشیدُ راضی میکردم بیا بریم خو .. راضی نشد البته .. گف با بعدی میریم .. :-<
حالا اتوبوسِ هی منتظرِ میگه اینا چزا نمیانُ اینا :-"

بله .. اینجور فرزانگانی هایی داره مملکت ـمون .. :-" :D
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,610
امتیاز
22,515
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از MAH :
باو خیرِ سرمون گفتیم با اتوبوس بریم خونه با مهشید !!!!
حالا جایی که تا حالا من به شخصه ایستگاهاشُ ندیده بودم .. :-"
بعد رفتیم ایستگاهُ پیدا کردیم نشستیم تا اتوبوس بیاد ..
قشنگ یه 10 دیقه ای اونجا منتظر بودیمُ تو فکرِ اینکه چرا اتوبوس نمیاد :-" :-?
بعد تازه هی منُ مهشید میگفتیم اینجا اصن جا نداره اتوبوس وایسه که .. اصن رد نمیشه اتوبوس از اینجا ..
یهو مهشید برگشت عقبُ نگاه کرد، گف ای بابا !! اینکه اصن ایستگاهِ تاکسیِ .. :-"
ینی اگه نمی گف بودیم حالا حالا ها اونجا .. :-"

تازه بعد از اینکه رفتیم تو ایستگاهِ دُرُستِش نشستیم ، همون موقه اتوبوس اومده، بعد مهشید میگه نه وِلِش کن با بعدی میریم L-:
کلن ینی داشتم مهشیدُ راضی میکردم بیا بریم خو .. راضی نشد البته .. گف با بعدی میریم .. :-<
حالا اتوبوسِ هی منتظرِ میگه اینا چزا نمیانُ اینا :-"

بله .. اینجور فرزانگانی هایی داره مملکت ـمون .. :-" :D
اعتراف میکنم وقتی داشتم اینو میخوندم"مهشید"رو خوندم"مشهد"و هی با خودم میگفتم تا آخر متن ک یعنی چی"رفتیم خونه ی مشهد" :O
بعد دیگه متقاعد شده بودم ک مقصود"خانه مان در مشهد"است...
آخرش ب زور فهمیدم :-"
 

smart girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
839
امتیاز
2,033
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسفراین
مدال المپیاد
المپیاد ادبی
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از یه دوست :
خوبه امروز توی راه برات یاداوری کردیم یه چیز داشته باشی بنویسی!!!! :-" :-" :-" :-"
اسپم اسپمه اسپم :-" :-" :-"
+
با بابام داشتیم از عابر بانک میومدیم، منم خسته بودم هیچی حالیم نمیشد :-"
رسید دست من بود، بابام پرسید ببین چقد تهش مونده،
یه کم دقت میکنم توش: دومیلیونُ پونصدُ چارصدُ.... دومیلیونُ پونصدُ چهلُ سی... ~X( دوهزارُ پونصدُ میلیونُ..... :-" :-" :-"
حالا کوچه ما کوچه پارکم هس! روزی هزار تا آدم رد میشن از اونجا! :-"""""""""""""
 

R.math

کاربر جدید
ارسال‌ها
3
امتیاز
8
نام مرکز سمپاد
Farzanegan6
شهر
Tehroooooooon
پاسخ : سوتی‌ها

از معلم اجتماعی اول راهنماییم متنفففففففففففففففففر بودم X_X
یه روز داشتیم با بروبچ همدیګرو هل میدادیم ناګهان خودم رو در آغوشش یافتم x: x: x: :-/ :-/ :-/ :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-&

یک بار اومدم از یه معلمی شماره بګیرم
-ببخشید خانم فلانی شمارتونو لطف میکنین ;;) ;;) ;;) ;;)
-نه من از این لطفا به کسی نمیکنم B-) B-) B-) B-) B-)
:-/ :-/ O0 O0 O0 O0
 

h_h1234

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
75
امتیاز
614
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان2
شهر
مشهد
مدال المپیاد
ریاضی
دانشگاه
اگه خدا ب خواد تهران!!!!!!!!!!!!!!
رشته دانشگاه
بيوتكنولوژي/دندان پزشكي
پاسخ : سوتی‌ها

دوست بابام زنگ زده بود با بابام كار داشت منم ك فضووووووووووووووووووووووووووووووووووول رفتم اون گوشيه ديگرو برداشتم اولش درباره كار حرف زدن خسته شدم بعد ديدم رسيد ب جاهاي خوب خوب داشت ب بابام مي گفت راستي عليرضا فهميدي امروز الهام بهم چي ميگه؟ بابامم گفت نه چي ميگه؟باهزار اميد اومدم از خانوم ميپرسم از كجا بدونم از اول ك باهام ازدواج كردي منو بخاطر خودم دوست داشتي؟برگشته مي گه اون زمان قيافه وهيكل ك نداشتي بچه مايه دارم ك نبودي مثه الان اخلاقتم ك گنده دماغ بود ب جز خودت چيزي براي دوست داشتن نميمونه عشق من ي دفه حواسم نبود با صداي بلند زدم زير خنده گفتم خب راست ميگه بدبخت يك دفه صداي بابام درومد هلييييييييييييييييييييييييييييياااااااااا تو داشتي گوش ميدادي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من :-ssن ب خدا بابااااااااااا حالا فعلا باهام قهره ميرم ميبوسمش آشتي ميكنه
 

dokhtar-e-tanha

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
263
امتیاز
4,609
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
پاسخ : سوتی‌ها


با خواهرم رفتیم بیرون :-"
بعد من داشتم حرف میزدم :-"
خیلی گرد و خاک بود و اینا :-"
بعد یهو خواهرم گفت دهنتو ببند خاک نره تو دهنت با چشمات نفس بکش :))
 

pucy cat

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
985
امتیاز
2,345
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 4
شهر
تهــران
پاسخ : سوتی‌ها

من داشتم کنفرانس میدادم
بعد اومدم بگم اسکلت گفتمoskolot
بچه ها =)) من :-" :-" :-[ :-[

سر کلاس ادبیات بودیم دوستم بل
ند شد گفت
خانم ببخشید شهید رجایی زندست؟؟؟
ما: :O :O =))
اون :-?? :-?? :-[
معلم: :| L-:
 

sana.sh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
432
امتیاز
2,066
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
سنندج
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستام دیشب بهم زنگ زد گفت نتایج آزمون تیزهوشان اومده گفتم
-تورو خدا ببین دختر عموی من قبول شد یا نه؟
-اسمش چیه؟
-کیمیا
-فامیلیش چی؟
-سکوت
بعد نیم ساعت فهمید
-وای ببخشید اصلا حواسم نبود دختر عموت دخترعموته :D
جفتمون اینجوری بودیم :D =))
 

Toobiii

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
940
امتیاز
6,151
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
تهران
مدال المپیاد
شیمی
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از فامیلامون(پسره) یه مدته به سن تکلیف رسیده نماز میخونه...
بعد چند روز پیش فهمیدیم تا الان تو نیت هاش به جای "قربتا الی الله" میگفته "قُوَّتاً الی الله" !!!! :))
 

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
پاسخ : سوتی‌ها

دختر عمم زنگ زده آژانس،ماشین میخواست...گفت سلام ببخشید آژانس دارین ;;) :))
++
دخترِ دختر عمم کوچولوئه،دوسالشه ولی خیلی زبون داره،دختر عمم اینو با خودش برده مجلس ترحیم یکی،اینم اون وسط شروع کرده به خوندن!حنا اینجوری به من ندا(نگاه)نتن(نکن)با چشات قلب منو صدا نتن(نکن) X_X... :))
 

javanshah

کاربر فعال
ارسال‌ها
68
امتیاز
151
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی
شهر
رفسنجان
مدال المپیاد
هنوز داریم می خونیم
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز رفته بودم سر کلاس زبان
یکی اومد به من چیزی بگه که گفت you are shut up!
تو هستی خفه بشو!
تا 10 دقیقه اینطوری بودم :)) :)) {-8
 

Neg@r

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
461
امتیاز
1,608
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
دارو ســازی
پاسخ : سوتی‌ها

یادمه عید بود بعد دایی مامانم اینا اومده بودن خونه مون ...
( 2 تا پسر دبیرستانی ... هم داره :-s
من داشتم بهشون شیرینی تعارف میکردم و سرم پایین بود بعد رسیدم جلوی دایی مامانم ( داداشم روی مبل روبهرو نشسته بود )
دایی گفت : خب ، حالت چطوره ؟
منم فک کردم بامنه نگو با داداشم بوده ...
منم خیلی شیک جواب دادم مرسی ممنون !
بعد سرم رو آوردم بالا دیدم اون دوتا پسره ی الدنگ دارن جلوی خندشون رو میگیرن !! منم بعد از اینکه ظرف شیرینی رو به آشپزخونه برگردوندم دیگه رفتم توی اتاقم ! :-" :-[ :-[
 
بالا