- ارسالها
- 1,960
- امتیاز
- 8,423
- نام مرکز سمپاد
- دبیرستان فرزانگان1
- شهر
- مشهد
- سال فارغ التحصیلی
- 1393
- دانشگاه
- صنعتی شریف
- رشته دانشگاه
- مهندسی نرم افزار
پاسخ : سوتیها
یه معلم ریاضی آقا داشتیم که معمولا هم کلاسمون با این آقا زنگ آخر بود. یه روز که با همین آقا داشتیم زنگ خورده بود و داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم تو جا میز رو نگاه کردم که ببینم چیزی جا نمونده باشه که دیدم دوستم باز ساندویچشو نصفه خورده گذاشته تو جامیز. سطل آشغال هم کنار در بود در حالی که داشتم به دوستم غر میزدم که ((مگه نگفتم ساندویچتو نذار تو جامیز میمونه کپک میزنه بو گند میگیره ))ساندویچو پرت کردم به سمت سطل آشغال یه دفعه دیدم دوستم برگشته داره میخنده برگشتم دیدم معلممون اخم کرده زل زده به من!
بعد فهمیدم وقتی من ساندویچو پرت کردم معلم داشته از کلاس میرفته بیرون و ساندویچ صاف خورده بود تو سرش!!
یه معلم ریاضی آقا داشتیم که معمولا هم کلاسمون با این آقا زنگ آخر بود. یه روز که با همین آقا داشتیم زنگ خورده بود و داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم تو جا میز رو نگاه کردم که ببینم چیزی جا نمونده باشه که دیدم دوستم باز ساندویچشو نصفه خورده گذاشته تو جامیز. سطل آشغال هم کنار در بود در حالی که داشتم به دوستم غر میزدم که ((مگه نگفتم ساندویچتو نذار تو جامیز میمونه کپک میزنه بو گند میگیره ))ساندویچو پرت کردم به سمت سطل آشغال یه دفعه دیدم دوستم برگشته داره میخنده برگشتم دیدم معلممون اخم کرده زل زده به من!
بعد فهمیدم وقتی من ساندویچو پرت کردم معلم داشته از کلاس میرفته بیرون و ساندویچ صاف خورده بود تو سرش!!
^#^



) بعد اقا دوتا رستوران بود کنار هم یکی ما بودیم یکی هم یه عروسی ای بود
بعد عروس که از ماشین پیاده شد روی سرش یه پارچه سفید خیییلی ضخیم بود که حتی جلوشو نمیدید فقط داماد فرمون میداد تا عروس بره داخل سالن بعد این عروس فوق با حجاب رفت به پله ها که رسید یه خانم از خدا بی خبر اومد به عروس در بالا رفتن از پله ها کمک کنه وایه همین پایین لباس عروسو تا زانو هاش گرفت بالا که زیر پاش نره
مردا بیرون واسته بودن هم مردای مراسم ما هم مردای مراسم خودشون اصا یه هم همه ای به وجود اومد که نگو 









