پاسخ : سوتیها
دارم با صدف(مهرداد صدفی هست بش میگیم صدف

)راه میریم تو پیاده رو...بعد اومدیم از خیابون رد بشیم...من دستم دور گردن صدف بود...بعد یه ماشین اومد یه ذره از هم دور شدیم...تو محدوده ی دیدم نبود دیگه...بعد دیدم کنارمه صدف...دست انداختم دور گردنش...سریع هم برگردوندم دستمو...
بعد نگو صدف نبود طرف...
یه خانم متشخص بود [-( :-[

...من همین جوری مونده بودم

صدف:

آب شدم

-------------------
داریم میحرفیم با بچه ها...
بعد یکی به من تیکه میندازه...یکی دیگه ازم دفاع میکنه

...بعد من فکر کردم گویا اینم ازم بد گفته(ناخودآگاه)گفتم مگه من کم خرم؟

...

---------------
میدون تیر بودیم

...بعد یه جا باید شمارمونو مینوشتیم...بعد من نوشتم بعدش گفتم"خوبه؟"...مرده مونده بود من چی میگم

...نگو به جای بفرما گفتم"خوبه"؟...
بعد یه جا یکی از بچه ها با کلاه برگشت پایین

...سربازه داشت میزدش

یه جا یکی از بچه ها داشت شلیک میکرد با کلاش بعد یه دفعه کلاهش افتاد روی سرش و داد زد:
کمک...من گیر افتادم

اصلا عالی بودیم ما...واقعا به درد دفاع از کشور میخوریم
