خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

خودشیرینی نکنین دیگه :/

خونه عموم اینا خیلی وقت پیش که مهمونی بودش بعد شام دادن و اینا اصن ته دیگاش مربعی شیشه ای عااااالی ^_^

من ته دیگ خوردم فقط D :

بعدش ؛ خونه عمه م اینا شام دعوت بودیم همه فامیل :/ بعد سر سفره زن عموم ظرف ته دیگو که گذاشت گفت :

" چه ته دیگی شده به به "

منم :/ برداشتم گفتم : نوچ ؛ ولی به ته دیگای شما که نمیرسه B-)

ایشون هم فرمودن که : اتفاقا اینم من درست کردم ;;)

هیچی دیگه ساکت شدم : | خندیدن بقیه : /
 
پاسخ : سوتی‌ها

خواهرم رو به استاد: استاد شما اعلام نكردين كه ترجمه مقاله ٢ نمره داره!
استاد: من كه گفتم... شما حواستون نبوده... ميل دارين؟
خواهرم: بله استاد مايلم انجام بدم :-L
استاد: ميل دخترم ايميل ;D
خواهرم:اها بله... :-"
استاد: ;D

من به بابام: بابا درسته مهربونين ولي زشتين... :-"
بابام: خوشم مياد دخترمم به خودم رفته... اره باباجون ادم حتي اگه زشت ترين ادم باشه بايد مهربون باشه ;D
من: :-L مرسي شمارو گفتم ولي باباجون
بابام: حقته زشت >:p :>
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از حمیـده :
یکی گویا عمو شده بوده، بعد میرن عیادت بیمارستان، این هیچی به ذهنش نمی‌رسه بگه، میگه : خسته نباشی زن‌داداش. ؛؛)
در همین راستا :-" :

دختر عمه مون کنکور داده بود،داداشم زنگ زده بود مثن خسته نباشید بگه و ببینه چه خبره،
عمه ـم برداشته بود،چیزی به ذهنش نرسیده گفته تبریک میگم گوساله تون به گاو تبدیل شد. :دی :-"""
از کجا به ذهنش رسیده اینو نمیدونم حقیقتا :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه قاطر داریم ما تو کلاس،بش جلال هم میگیم :دی بعد سر امتحان صدای زنگ موبایل داره میاد،هی به جلویی میگه دیونه گوشیت داره زنگ میزنه خفش کن :)) بعد اون میگه من که اصن گوشی نیوردم،بعد جلال یکم با خودش فکر کرد دید گوشیه خودشه داره زنگ میزنه :| آخه من چی بگم به این ^-^ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

عاقا پاک شد
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند وقت پیش سر صبحگاه موقعی که برنامه تازه میخاست شروع شه, ولی هیچ کس ساکت نمیشد . . .

مدیرمون: صدامو دارین؟

ما: :o :o :o

مدیرمون: حداقل به احترامه . . . (همه در عین ناباوری :o) . . . قرآن ساکت باشید
:)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

عاقا یه‌بار ما رفتیم اون‌جایی که سرویس‌مون وای می‌ایسته، بعد دیدیم نیست؛ بعد راننده سرویس‌مون از این آدم‌آیی که یه‌ذره دیر می‌ریم کلی غر می‌زنه و می‌گه یه بار باید جاتون بزارم تا بفهمین؛
خلاصه که ما رفتیم دیدیم نیست و اومدیم برگردیم جلو مدرسه، بعد دوستم از من عقب تر بود، اومدم از خیابون رد بشم، برگشتم بهش گفتم، اصن مگه جرئت داره ما رو جا بزاره! بعد یهو یه آقایی کنار یه ون‌ی وایساده بود پشت‌سرم، برگشت بهم گفت که " کی جرئت نداره شما رو جا بزاره؟ "؛ هیچی دیگه برگشتم دیدم راننده سرویس‌مون ِ . از خجالت آب شدم یعنی، خیــــلی بد بود. :-" X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو کل ِ تاریخ ِ زندگانیم همچین سوتی ِ افتضاحی تو فیزیک نداده بودم.
سر امتاحان نهایی (!)، نشستم دارم فک می‌کنم که واحد ِ بازده چی بوده مثلا. :))
ژول بود؟ نه. ولت هم که نبود. حتی به اهم و پاسکال و اینا هم فک کردم. ×_×
بعد دوهزاریم نیوفتاد که آخرشم. جلویی و پشتی و بغلی خودشونو جر دادن تا حالیم شه درصده. واحد نداره اصن! :)) :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب من کلا دو ساعت خوابیدم 3 تا 5 ! ساعت 5 بیدار شدم رفتم WC! تو خواب و بیداری داشتم مسواک میزدم چشمامو به زور باز کردم و خودمو تو آینه دیدم و یهو یه جیییییییغ بنفش! مسواک داداشم تو دستم بود! داشتم از مسواک اون استفاده می کردم! هنوز باورم نمیشه! نکه مسواک جدید داداشم هم رنگ مسواک قبلی من بود این مغز منم که آپ نشده بود فک کردم مسواک خودمه :-[

الان از خودم بدم میاد احساس پوچی می کنم!!! :| :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

نقل قول:
یه بار با دوستم و دوست پسرش رفته بودم بیرون
دوستم گفت من به دوست پسرم نگفتم شیمی کاربردی میخونم , گفتم رشتم مهندسی شیمیه!
خلاصه هنوز یک ساعت نگذشته بود که دوست پسرش پرسید شما رشتتون چیه ؟
من گفتم منم مثل بهار شیمی کاربردی میخونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من ^#^ X_X
دوستم X-(
دوست پسر دوستم :o
 
پاسخ : سوتی‌ها

ناتوانی در کیپ شدن :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

پاک شد
 
پاسخ : سوتی‌ها


داشتم با دوستم رمزی حرف میزدیم مثلن....
خواهرمم ک فضولللل....... :-w
من:این جلبک (یه پسره ایه)سبزه م خوبه ها! :-[سرکلاس راجبش بحث بود(ینی خاطر خواه زیاد داره)

اون:جلبک قهوه ای بهتره...شمارش چن بود؟ ;D

من:مث مامانم.(ینی اول شمارش مث مامانم) :|..بخش4(4)...کادرای سبز رنگ صفحه ی 48و53(ینی اخرش 4853) :|این نازنین خیلی مغروره(ینی پسره از خودش میره)

اون: جلبک سبزه عین قوچه ... :))

من:(خراب عشقم دگ بم بر خورد)تو غلط میکنی ...هم خشگل تره ...هم شمارش رندتره...اصن شمارشو ب من داد ن تو.... >:p
اون:هههههههههرهههههههههههههر

من:چرا میخندی؟ =))

اون:گفتی خواهرت نشسته اونجا؟ :))

من:وایییییییییییی اره.... X_X

خواهرم: :-L :-L >) >) ~X( X-( :-?

من: :(( :(( :(( :((
X_X X_X X_X X_X X_X

البته این سوتیه یکی از دوستامه....

ما اهل این کارا نیستیم...

دخترای خوبی هستیم....
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون روز شیطون زده بود پس کله‌ام، ناهار رو من پختم. ;;) گویا به گفته‌ی خاله، خیلیم خوش‌مزّه شده بود. B-)

حالا مامانم و خاله‌ام دارن حرف می‌زنن تو اتاق. راجب اینکه خوش‌مزّه بوده و این حرفا. منم تو آشپزخونه بودم، وسط بحثشون می‌رسم.

مامان : آره. وقتی رو کاری دقت داره، خوب میشه آخرش.
خاله : انصافا خیلی خوش‌مزّه شده بود. ته‌دیگ‌هاشم نسوخته بود.
من : آره دیگه؛ وقت شوهر دادنشه. ;;)
خاله : کی؟ :|
من : همون کدبانویی که داشتین راجبش حرف می‌زدین دیگه. هرکی هست آفرین بهش. :))
خاله : داشتم تو رو می‌گفتم. :|
من : ;D بازم فرقی نداره البته. :-" :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از ارشـــمـــیـــدس :
نقل قول:
یه بار با دوستم و دوست پسرش رفته بودم بیرون
دوستم گفت من به دوست پسرم نگفتم شیمی کاربردی میخونم , گفتم رشتم مهندسی شیمیه!
خلاصه هنوز یک ساعت نگذشته بود که دوست پسرش پرسید شما رشتتون چیه ؟
من گفتم منم مثل بهار شیمی کاربردی میخونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من ^#^ X_X
دوستم X-(
دوست پسر دوستم :o
یه چیزی که فکر منو درگیر کرده اینه که مگه شما سوم دبیرستان نیستی؟ دوستت دانشجو تشریف داره؟ بعد دوست پسرش تشخیص نداده که تو سنت به دانشگاه نمیخوره؟ بعد اصن چرا گفتی دانشجوی شیمی کاربردی؟ خب میگفتی سوم دبیرستانی؟ اصن چرا با خودتون و ملت اینجوری میکنید؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

هفته ی معلم در کلاس ما:
همه:در وا شد و گل اومد خانوم معلم خوش اومد! :x
معلم:با ذوق به ما نگاه میکنه! >:D<
ما:سبد سبد گل یاس.....(با مکثی معنی دار و از سر مجبوری >))خانوم معلم چه زیباست! ;D
معلم: در افق محو میشود...
ما: ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از iarsham :
یه چیزی که فکر منو درگیر کرده اینه که مگه شما سوم دبیرستان نیستی؟ دوستت دانشجو تشریف داره؟ بعد دوست پسرش تشخیص نداده که تو سنت به دانشگاه نمیخوره؟ بعد اصن چرا گفتی دانشجوی شیمی کاربردی؟ خب میگفتی سوم دبیرستانی؟ اصن چرا با خودتون و ملت اینجوری میکنید؟
بیچاره که گفت "نقل قول".
 
پاسخ : سوتی‌ها

با دوستم بعد از کلاس دم آموزشگاه وایساده بودیم ، من منتظر بابام ؛ اونم منتظر داداشش.
یه ماشینه اومد رد شد ؛ صدای ضبطشم تا ته زیاد کرده بود. به دوستم گفتم : انقد بدم میاد از این آدمایی که مث این عقده‌ایا صدای ضبطو تا ته زیاد می‌کنن. >:p گفت : داداش منم الان میاد همینجوری صدا ضبطش زیاده. :-" من : فرهنگ و شعور ندارن .. [-( دوستم : :o من : نه‌نه من داداش تو رو نگفتم که ؛ کلی گفتم. ^#^ :-"""""

اصن حواسم نبود که گفت داداش منم الان اینجوری میاد. :)))) :د
 
پاسخ : سوتی‌ها

به خواهر گفتم: "کلید رو درجا روشن کن، آبش خیسه"
بیچاره هنگ کرد ;D

میخواستم بگم کلید کولر رو بزن، هنوز از دفعه ی قبل پوشال هاش خیسه ;D

***​

خواهرم: اه، اینقدر از این نیما شاخرخ شاخی بدم میاد!
من: نیما چــــــــی؟ :))

***​

معلم شیمیمون داشت تعریف میکرد که برای کنکور از چه ساعتی تا چه ساعتی درس میخونه.
معلم: من ساعت 3-4 میرسیدم خونه، بعد یه چیزی میخوردم و (نشنیدم چی گفت ;D) و .... از 10 یا 11 شب تا 6 صبح میخوندم.
من که کفم بریده بود و یه تحقیق پژوهشی هم راجع به خواب داشتیم اصلا تو باغ نبودم یهو وسط حرفش پریدم گفتم:
با کافئین یا بی کافئین؟
معلم: چی با کافئین یا بی کافئین؟ ;D
من: شما دیگه؟
معلم: مگه من کافئین دارم؟ :))
من: نه منظورم اینه چرا الکی میگید؟ ( ;D) چجوری 24 ساعته بیدار بودید؟ کافئین دیگه؟ :-w
معلم: من؟ من کی 24 ساعت بیدار بودم؟ :-\ کافئین چیه میگی؟
من: آقا الآن خودتون گفتید؟ یعنی من اشتباه میکنم؟ کافئین خوردید دیگه؟
معلم: بله. شما کلا تو باغ نبودی من گفتم از 4 ظهر تا شب میخوابیدم شبا درس میخوندم :-w
من که هنوز تو باغ نبودم: حالا با کافئین یا بدون کافئین؟ :|
معلم هم یه چیزی شبیه این گفت: من دیگه حرفی ندارم :|

کلا از اون روز به بعد یکی از القاب من شد کافئین ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

-فلانی اینا دارن میرن فرانسه.
-ایشالله چپ کنن.

× این چیزا واسه ما ملموس نیس عاقا :)) :-"
 
Back
بالا