خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

داییم داشت با تلفن درمورد مرغداری یه نفر صحبت میکرد، میخواست بگه از گوشت مرغ ها استفاده میکنه یا مرغ ها تخمگذار هستن. گفت: «تخمیه یا گوشتی؟» حرف زدنش تموم شد برگشت دید همه دارن بهش نیگا میکنن ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها


معلممون اقای x:مثلن ی سری ادم هستن ک تا بهشون نگا میکنی تورو یاد ی چیزی میندازن...

این جور ادما باید خیلی قدرشونو دونست...چون خاطره های خوبیرو به یادت میارن....

مثلن منو ببینین یاد چی میوفتین؟

ی بنده خدایی:خر ....گوه.....

اقای X; X-( X-( X-(

بچه ها =)) =)) =))

اون بنده خدا ^#^ :-ss :(( :((

توضیحات:اون بنده خدا در حال دعوا کردن با دو ستش بوده....و چون همه تحت تاثیر سخنرانی اقای Xقرار گرفته بودن و ساکت شده بودن

صداشم ی لحظه برا دعوا بلند کرده همه اللخصوص اقایxحرفشو شنیدن

توضیحات:اون دختر بدشانس بنده بودم.....ک همون روز مامانم مجبور شد پاشه بیاد مدرسه.... :| :| #:-S
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر حوزه ی امتحانمون ک امسال نهایی هستیم :

برای شادیه روح ارواح شهدا و سلامتیه رهبر و موفقیت خودتون با یه صلوات محمدی شرو کنید :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز رفته بودم کلاس زبان.یه معلم خیلی جدی داشتیم داشت درس میداد که آخرش به من نگا کرد و گفت read!

منم که حواسم بهش نبود شک کردم که با منه هول شدم گفتم: کی رید؟! :-\
 
پاسخ : سوتی‌ها

توصیه خواهرانه بنده اینه ک در هر موقعیت و شرایطی اگه سوتی دادید عیب نداره ، موقع روکم کُنی سوتی ندید :|

مهمونی بودیم بعد ب من گفتن ک اون شیرینی های تو جعبه رو ببر بذار رو بالکن ، هوای خونه گرمه ممکنه خراب شه ، بعدش اومدم برم دیدم پسردایی جان سدّ معبر کرده گفتم :شما یه تکونی نخوری یه وقت.
-{نگاهی ب شیرینی ها می اندازد} عه جلو راه شما رو گرفتم ببخشید حواسم نبود :-" {برمی خیزد مثل جِنتِل مَن ها صندلی را جابه جا می کند }
من در حالیکه فَکّم از این حرکت انتحاری ب زمین چسبیده شروع ب حرکت می کنم و ناگهان ... "بن بست " X_X بالکن کجا بود ؟ راهو اشتباه اومدم گویا :)) [nb]احساس کرده بودم مث خونه خودمونه :))[/nb]

پسردایی : =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

واسه انتخاب رشته برده بودنمون دانشگاه آزاد درش شیشه ای بود (دودی هم نبود) اولش که رفتیم تو اون ددره باز بود آخرش که میخواستیم بیایم بیرون(چی گفتم ;D) این دوستم دنبالم کرد منم شروع کردم بدو بدو که برم بیرون که یهو دقققققققققققققققققققققققققققق با دماغ رفتم تو شیشه بع از شدت ضربه پرت شدم تو زمین =)) =)) =)) =)) =)) =)) من :(( :(( :(( :(( :(( دوستم :-\ :-\ ;D معلما X-( ;)) X-( ;)) X-( پسرای دانشگاه =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) دخترای دانشگاه =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
حالا هیشکی نمیاد کمک ایش :))

یواشکی رفته بودم تو دفتر مدیر داشتم والیبال نگاه میکردم خیلی محو شده بودم که یهو یه نفر داد زد تو اینجا چی کار میکنی اولش من چون هنوز محوش یودم گفتم اهههههههههه یه دقه خفه بزار ببینم چی میشه بعد یه دوثانیه بعد یادم اومد این صدای مدیرمونه :-ss :-ss :-ss :-ss :-ss :-ss :-s :-s :-s :-s :-s :)) :)) :)) :)) بعد دیدم ضایست الان برم بیرون رفتم زیرمیز و بلند بلند با خودم حرف زدم ای بابا مگه خانوم صالحان نگفت تو دفترشه؟؟؟؟( من تو دفتر مدیر بودم خانوم صالحان دفتر خودش رو گفته بود ) :)) :)) :)) مدیرمون صدام کرد منم از زیر میز خواستم بلند شم از استرس سرم خورد به لبش =)) =)) =)) مدیرمون گفت تو دفتر من دنبال وسایل صالحان میگردی؟ :-w دیدم اوا راست میگه X_X واسه همین یهو دلم رو چسبیدم گفتم آی آی آی دلم :-&من :(( مدیرمون 8-| بعدشم گفت یا برو دست شویی یا آب دارخونه من :o بعدش دستم رو از رو دلم برداشتم ;D ;D ;Dیادم رفت دلم درد میکنه =)) =)) =)) =)) داشتم از در میرفتم بیرون که بهم گفت دلت خوب شد ؟؟؟ منم دیدم دیگه دارم گند میزنم رفتم درستش کنم گفتم نه خانوم شلوارم شل شده بود که دلم رو گرفتم ( یادم نبود آی آی دلم گفته بودم)من ^#^مدیرمون X-( X-( X-( X-( X-(من :-" و فرار
=)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

منصور یه آهنگی داره تحت عنوان بری‌باخ. بعد معنی این کلمه‌ی ترکی، میشه این‌ور رو نگاه کن یا یه همچین چیزایی. :>

یه 3،4 سال پیش که این آهنگ تازه اولاش بود که اومده بود بیرون، عروسی دختر عموم بود. من و دو تا از دخترای اقوام پشت بلندگو‌های نشسته بودیم، این آهنگ در حال پخش بود، اون وسط هم ملّت مشغول بودن. ;D

منصور : پنجرَ دَن داش گَلیر، آی بری‌باخ بری‌باخ.
فائزه : آی فریبا فریبا. ;;)
زهرا : دیوونه، نمیگه که فریبا، میگه پری باخ. :> (یعنی پری نگاه کن. )
من : فَری باخ نمی‌گه؟ :-?

بعد از نیم ساعت تفکر بازم نفهمیدیم این یارو داره چی می‌گه؛ باز می‌گفتیم آی فریبا فریبا. :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

يني اين يكي از بدترين سوتي هاي عمرمه: :-[
يكي از بچه ها هس تو كلاس به لوكا مودريچ(يكي از بازيكناي رئال)معروفه.من اسم اين بنده خدا رو تو گوشيمم مودريچ سيو كردم.چن روز پيش باش كار داشتم زنگ زدم خونشون.همينجور كه داش تلفن بوق ميزد ،منم داشتم شماره خونشونو از تو گوشيم چك ميكردم اشتبا زنگ نزنم.يهو باباش گوشي رو برداش گفت بفرماييد.منم كه تو حالو هواي خودم بودم جا خوردم گفتم:
((ببخشيد منزل آقاي مودريچ.))
گفت اشتباه گرفتين.منم كه تازه به خودم اومده بودم از خجالت مردمو سريع ماسماليش كردم. ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

وقتی برا اولین بار رفتم استخر واسه آموزش یکی از دوستام گفت از روشای مربیتون اینه که بچه ها رو پرت میکنه تو شیش متری منم باورم شد بعد همین طور که داشتم به حرف دوستم فکر میکردم رفتم کنار مربی مون اونم دستش رو گذاشت رو شونم منم از هولم فکر کردم هولم داده تو آب از همون لحظه شروع کردم به کمک کمک گفتن :)) :)) :)) یه دو سه بار گفتم بعد دیدم ع چرا خیس نمیشم پس؟؟؟ :)) :)) :)) :)) هنوز دوهزاریم نیفتاده بود پرتم نکرده =)) =)) =)) =)) =))بعد چشام رو باز کردم دیدم کل استخر با مخلفاتش داره میخنده بهم =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چشتون روز بد نبینه

اون روز داشتم والیبال میدیدم یهو عصبی شدم بداشتم چند تا فحش ناجور دادم

یهو نگاه کردم دیدم بابام کنارم نشسته ینی من تا دو روز حالم بد بود
 
پاسخ : سوتی‌ها

نمیاد حس خوندنه ادبیات لعنتی :-w

بعد از جلسه ی توجیحی مشاورمون برای نهایی و کل حرص خوردنش به خاطر درس نخوندمون...
رفته بودم دفتر مشاورمون ازش یه سوال بپرسم؛ اتاقش هم شلوغ بود هم زمان هم داشت با تلفن حرف میزد هم جواب بچه ها رو میداد.
یه دفعه یکی از دوستای شوت بنده اومد کنارم سلام داد یکم حرف زدیم بعدش خیلی راحت گفت: راستی فلانی (من) Breaking Bad رو دانلود کردم به نظرت قشنگه؟ ارزش دیدن داره؟

من یه نگاهی به مشاور انداختم برگشتم با قیافه ی معذب و ایما و اشاره بهش گفتم نه نمیدونم، ندیدم.

بعد یه کم گذشت دوباره پرسید: راستی Game of Thrones چی؟ اونو که دیگه صد بار تعریف کردی! به نظرت ببینم خوشم میاد؟
من که داشتم میپاشیدم وسط جمع گفتم: نمیدونم. فکر کنم من رو با کس دیگه ای اشتباه گرفتی! X_X
یارو: نه مطمئنم خودت همه ـش تعریف میکنی دیگه!

بعد بدتر شد تازه! :|
برگشت گفت: من میخوام اسپارتاکوس (!!!) رو هم ببینم. تو که دیدی دیگه! خیلی ناجور مورد داره به نظرت؟ صحنه هاش در چه حده مثلا؟
من طرف رو با زور از اتاق کشوندم بیرون بهش فهموندم که داره چه غلطی میکنه :|

اومدم برگردم دیدم مشاورمون دقیقا با این قیافه :| به من نگاه کرد دیگه رفتم پشت سرم رو نگاه نکردم :-w

پ.ن: فکر کنم اکثرا این سریال ها رو بشناسید ولی برای کسایی که نمیشناسند، مورد دومی و خصوصا سومی بسیار ناجور هستند! از اون چیزایی که اگه بیفته دست مامان بابات تحریم ابدی میشی از تمام وسایل الکتریکی! :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

بنده درحال مشاجره با مشاور مدرسمون(پسر 27 ساله :-"): X-(نه فک نکنم اینجوری درست بشه اصلا فایده نداره باید بریم آموزش باروری! X-(
منظورم اموزش پرورش بود!!!! خب داشتم زنگ قبلش فصل تولید مثلو میخوندم :-" :-?? ....خدا رحم کرد چیزای بدتری نگفتم #-o...تا یه 5 دقیقه من سکوت کرده بودم هیچی نمیگفتم X_X X_X ^#^ تا الانم دیگه طرفش آفتابی نمیشم =)) :-"
کلا عادتمه یچیزی رو که میخونم تا مدت ها تو ذهنم ویراژ میده تا نگمش ولم نمیکنه
یبارم خواب بودم دوستم زنگ زد برداشتم میگم مگه ما خفاش خزنده داریم؟ =)) =D> :-" ;D داشتم خوابشو میدیدم !!!
دوستم میگه این چرتو پرتا چیه میگی بابا؟ :-?? منم میگم باید به دکتر جانسون بگم :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

توی کتاب فارسی اول قسمت معنی لغات نوشته:
نازبوی: ریحان، شاهسپرم
رفتم توی عطاری دیدم رو قوطی بذر ریحون نوشته: شاه اسپرم ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم فلشمو دادم معاون پرورشی مدرسمون که واسم چن صفحه رو از توش پرینت بگیره ؛
برگشته میگه : زهرا فلشت ویروس نداره که ؟
من : نه خانوم ؛ خیالتون راحت. :>
وقتی فلشو زد به کامپ برگشت گفت : تو که گفتی ویروس نداره ؟ :-w
من : خب الانم میگم.
اون : پس چرا این قرمزه ؟ ( اون مستطیلی که حجم استفاده شده‎ی فلشو نشون میده. ) :-w
من : :| خانوم، اون واسه این قرمزه که تموم فضای فلش پره. :|
اون : آهان. :-"

من دیگه حرفی ندارم. ؛)
 
پاسخ : سوتی‌ها

کلاسمون این جوریه که از در که وارد میشی 2تا پنجره بزرگ روبه روته و سمت چپم نیمکتاست و سمت راست تخته کلاس
یه روز یکی از معلما تشریفشون رو نیاوردن مدرسه
من و برو بچ موندیم تو کلاس بقیه هم رفتن بیرون
داشتیم حرف میزدیم واینا منم رفته بودم جلو پنجره بیرون رو نگاه میکردم یکم که گذشت طبق عادت همیشگی رفتم تو هپرووووووووووووووت ;D تو همون حالتم شروع کردم واسه خودم رقصیدن
چشمتون روز بد نبینه
رفتم یه قر خوشگل بیام همین که چرخیدم دیدم یا حضرت عباس معاونمون با یه صورت قرمزززززززززززززززززززززززززززز X-( X-( X-( واستاده منو نگاه میکنه
حالا من به چه صورت؟دست چپ بالا دست راست پایین مانتوم عین دامن گرفته بالا وسط قر دادن خشک شده با یه دهن تا جایی که ممکنه از سر تعجب و ترسو هول و همه چی باهم باز :)) ;D ;D ;D :)) :)) :)) :))
هیچی دیگه به غلط کردم افتادم
من :-ss :-ss :-ss :-ss :-ss ~X( ~X( ~X( [-o< [-o< [-o< [-o< [-o< [-o< [-o< [-o< :-ss :-ss :-ss :-ss [-o< [-o< [-o<
معاون X-( :-L :| :) ;D :)) =))
بچه ها =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
من :(( :-ss [-o< :( #:-S ;D
حالا این دوستای نامردم نمیگن معاونه پشتته معلوم نیست چند دقیقه داشته حرکات موزون مبارک این جانب رو نگاه میکرده :)) ;D ^#^
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم خونه ی یکی از آشنایان. یه سری ازدوستاشونم بودن
بعد پسرشون شیرینی تعارف کرد... همه برداشتیم ... جز یکی از دوستانشون که گفت : نه ممنون من نمیخورم
منم که به قول مامانم حرف نزنم اموراتم نمیگذره ... برگشتم گفتم : چرا ؟ مرض دارین ؟
دیدم اقاهه با خشم زل زد به من ... بعد سکوتم کرد
تازه فهمیدم چی گفتم X_X ... خواستم درست کنم گفتم : منظورم مرض قند بود
همه به زور خودشونو نیگه داشته بودن که نخندن :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تلفن زنگ میزنه و من در خانه تنها !
- بله بفرمایید
آقایی پشت خط : سلام ، حالت خوبه
- سلام مرسی حال شما ؟ خوب هستین ؟
-مرسی دخترم بابا خونس ؟
- نه نیستن ، بابا سر کاره !
- آهان پس گوشیشو تو خونه جا گذاشته !
- نخیر شما با خونه تماس گرفتین ! ;D


پ ن : تعجبی نداره ! از هر 5 تا تماس ایشون با بابام ، یکیش حتما این جوریه !
:-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

اس‌ام‌اس دوستم :

اون : یادم باشه سال بعد با هم تخم‌مرغ کنیم. 8-^
من : ها؟ :o
اون : رنگ رنگ رنگ رنگ رنگ رنگ ... رنگ ! X_X

:)) بیچاره 11 بار نوشته بود رنگ :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

واسه المپیاد فیزیک فقط سه تا دختر از مدرسه ما و 7 تا پسر از مدرسه شهید بهشتی شرکت کردن به خاطر همینم کلاسمون مختلط بود
یه دو ماهی گذشت و ما با هم صمیمی شده بودیم یه روز زنگ تفریح همه باهم رفتیم بیرون و نشستیم زیر یه درخت از شانس گندم همون موقع نمیدونم یه سوسک از کجا افتاد رومن و این شد که بچه ها فهمیدن من از سوسک خیلی میترسم :-ss
دو یا سه هفته بعد دوباره که کلاس تشکیل شد فقط من یه دونه دختر تنها بین 7 تا پسر و یه استاد 24 ساله رفتیم نشستیم تو کلاس هرچی منتظر شدم دیدم نه خیر این دو تا دختر قرار نیست بیان و تا آخر روز من با اینا تنهام :( :-w :(

زنگ تفریح خورد و بچه ها رفتن بیرون ولی خب به من نگفتن تو هم بیا منم با هاشون نرفتم( البته الان با خودم میگم چه غلطی کردم ~X()
خلاصه که گذشت و زنگ تموم شد و استاده اومد تو کلاس و پشت سرشم بچه ها اومدن و نشستن و برای نشستن سر جا شون هم باید از جلو صندلی من رد میشدن
ای روزگار
نمیدونم کدوم بلا گرفته ای شون از تو حیاط سوسک پیدا کرده بود و انداخته بود رو صندلی من یه 2 یا 3 دقیقه گذشت و من تازه دیدم وایییییییییییییییییییییییییییییییییی سوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسکک نههههههههههههههههههههههههه :(( :(( :(( :(( :(( :((و از ترسم من و صندلی با هم خوردیم زمین :)) ;D
وای خیلی بد بود هنوزم وقتی یادم میاد جلو 7 تا پسر و اون استاده چه جوری خوردم زمین جالت میکشم :-[ :-[ :-[ :-[ :-[
حالا بزار تشریح کنم
صندلی امتحان که میدونین چ جوریه؟ یه دسته داره جلوش که اول باید بدیش بالا بعد بلندشی من تو اون صندلی گیر کرده بودم و افتادم زمین به این شکل که پاهام بالا شالم کج شده بود کتابا و کیفم پخش زمین شده بود اصا یه وضع خیلییییییییییییییییی بدییی :(( :(( :(( :(( :(( :(( :((
آقایون =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
من :-[ :-[ :-[ :-[ :-[ :-[ :-[ :-[ :(( :(( :(( :(( :(( :(( :-[ :-[ :-[ :-[ :-[ :-[
بعدشم در کمال ؟آرامش رفتم بلند شم که دیدم سوسکه جلو صورتمه دیگه کلا یادم رفت کجام عین جن زده ها از جام بلند شدم رفتم پشت استاده میگم هرکار میخوای بکنی بکن فقط اون رو بکشش :)) :)) :)) :)) :))
آخرش به خاطر من مجبور شدیم کلاس رو عوض کنیم چون سوسکه معلوم نبود کجا رفته بود و همشون بسیج شده بودن واسه پیدا کردنش ;D ;D کتابامم از رو زمین جمع کردن واسم دادن دستم ;D ;D ;D ;D
نگین با خودتون من چقد لوسما ولی واقا از سوسک میترسم خیلی زیاد :-ss :-ss :-ss :-ss :-ss :-ss
فرداش تو شهید بهشتی معروف شده بودم :| :| :|
اه
حیف که نفهمیدم کار کی بود
میتونین درک کنین چه احساس بدی داشتم اون موقع؟ :-[ :-[ :-[ :(( :(( :(( X-( X-( X-( :-ss :-ss :-ss :-s :-s
=)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
Back
بالا