مشاعره واژه‌نما

بود سوزی و گدازی همه بر باد برفت
ورد و ذکری و نمازی همه از یاد برفت
منِ امروز نه آن خویشتنِ دیروز است
شاد آمد منِ دیروز و همی شاد برفت
در نماز و در رکوع و در سجود
سر بجنبد دل نجنبد این چه سود؟
 
در نماز و در رکوع و در سجود
سر بجنبد دل نجنبد این چه سود؟
نیست سودی در این معامله هان!
گوهری نیست همچونان ایمان
دین خود را به چند بفروشی؟
هر چه دادند بهر دین کم دان!
 
چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این توفان به صد گوهر نمی‌ارزد
آسان

الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها
که عشق "آسان" نمود اول،ولی افتاد مشکل ها
 
گر نباشد کار فردا و پس از آن آسان
پس نبوده از گذشته اسوه ام را فردا
 
امروز و فردا

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا ععشرت امروز به فردا فکنم؟
فکنم ار همه افکار و خیالم به کنار
جای این فکر و خیالم چه گذارم بسزا
 
فکنم ار همه افکار و خیالم به کنار
جای این فکر و خیالم چه گذارم بسزا
فکر

ای آنکه کنی کون و مکان را محدث
پاکی و منزهی ز نسیان و حدث

جز فکر تو در سرم همه عین خطاست
جز ذکر تو بر زبان ضلالست و عبث

مولانا
 
خطا

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!
 
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
 
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید!
سلسله‌ی موی دوست حلقه‌ی دام بَلاست
هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
 
زندگی زیباست کو چشمی که زیبایی ببیند؟
کو دل‌آگاهی که در هستی دلارایی ببیند؟
زیبا هوای حوصله ابریست
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود افتاب بشوید دلتنگی مرا!
 
زیبا هوای حوصله ابریست
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود افتاب بشوید دلتنگی مرا!
آفتاب از کوه سر بر می‌زند
ماهروی انگشت بر در می‌زند
آن کمان‌ابرو که تیر غمزه‌اش
هر زمانی صید دیگر می‌زند
 
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا!
با خیال یار در یک پیرهن خوابیده‌ام
برندارد سر ز بالین هرکه بیدارم کند!
 
Back
بالا