کله شق مهربون
MELM
- ارسالها
- 84
- امتیاز
- 231
- نام مرکز سمپاد
- سمپاد
- شهر
- ناکجا
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
زندگی کردن من مردن تدریجی بودشب است و باغ گلستان خزان رویاخیز
بیا که طعنه به شیراز می زند تبریز
انچه جان کند دلم عمر حسابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بودشب است و باغ گلستان خزان رویاخیز
بیا که طعنه به شیراز می زند تبریز
مرغ بیپر به چه امید قفس را شکند؟نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
نوشته است بر خاک بهرام گورمرغ بیپر به چه امید قفس را شکند؟
ورنه دلتنگ ازین عالم دلگیرم من
رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماندنوشته است بر خاک بهرام گور
که دست کرم به ز بازوی زور
دهان ببستهام از راز چون جنین غممرسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال رادهان ببستهام از راز چون جنین غمم
که کودکان به شکم در غذا خورند از ناف
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستفکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بیاندیشه فردا خوش است
*در حال کشتن خودم برای زنده نگهداشتن این تاپیکتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
تا چند اسیر عقل هرروزه شویم*در حال کشتن خودم برای زنده نگهداشتن این تاپیک🥲
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیمتا چند اسیر عقل هرروزه شویم
در دهر چه صدساله چه یک روزه شویم
در ده تو به کاسه می از ان پیش که ما
در کارگه کوزه گران کوزه شویم
مهتاب به نور دامن شب بشکافتما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن استمهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
تو مرا یاد کنی یا نکنیتا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا کی به تمنای وصال تو یگانهتو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود یا نشود حرفی نیست
اما نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست
هرکجا هستم باشمتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
تا بغایت ره میخانه نمیدانستمهرکجا هستم باشم
اسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا ، عشق ، زمین مال من است
در کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم دوهزار کوزه گویا و خموشتا بغایت ره میخانه نمیدانستم
ورنه مستوری ما تا به چه غایت باشد
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان بلنددر کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه براورد خروش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
تا ببندی چشم کورت میکند تا شدی نزدیک دورت میکندشرم از آن چشم سیه بادش و مژگان بلند
هر که دل بردن او دید و در انکار منست
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ماتا ببندی چشم کورت میکند تا شدی نزدیک دورت میکند
کج گشودی دست سنگت میکند کج نهادی پای ، لنگت میکند