مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یک روز ز بند عالم آزاد نیم
یک دمزدن از وجود خود شاد نیم

شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیم
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
ابوسعید ابوالخیر
 
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
ابوسعید ابوالخیر
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش :بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
 
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش :بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است


ای مرغِ بهشتی! به کدامین لبِ بامی
پر می‌زند از شوقِ تو آغوشِ نظرها

(حزین‌‌لاهیجی)
 


ای مرغِ بهشتی! به کدامین لبِ بامی
پر می‌زند از شوقِ تو آغوشِ نظرها


(حزین‌‌لاهیجی)
ارزو کرده ام... از تو ...متنفر بشوم
هرکه از هرچه بدش امده امد به سرش
در دلم خواستن مرگ کسی نیست ولی
کاش هر کس به تو دل بست ...بیاید خبرش
 
ارزو کرده ام... از تو ...متنفر بشوم
هرکه از هرچه بدش امده امد به سرش
در دلم خواستن مرگ کسی نیست ولی
کاش هر کس به تو دل بست ...بیاید خبرش
شعر من مزه خاکستر و الکل می داد
شعر من را وسط زندگی ات هل می داد
 
شعر من مزه خاکستر و الکل می داد
شعر من را وسط زندگی ات هل می داد
دانم چو دیده دید دل از کف رود ولی
نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را

(شوریده شیرازی)
 
اه ای تو در جان و تن من جاری
دلم ان سوی زمان با تو ایا دارد وعده دیداری؟
چه شنیدم؟تو چه گفتی؟اری؟
 
اه ای تو در جان و تن من جاری
دلم ان سوی زمان با تو ایا دارد وعده دیداری؟
چه شنیدم؟تو چه گفتی؟اری؟
یک نفر نان داشت اما بی نوا دندان نداشت
ان یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت
آن که باور داشت روزی میرسد بیچاره بود
آن که در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت
دشت باورداشت گرگی درمیان گله ست.گله باورداشت
اما من نمیدانم چرا باور.... سگ چوپان نداشت
یک نفر پالان خر را در میان خانه پنهان کرده بود
آن یکی با بار خر میرفت و خر پالان نداشت
یک نفر فردوس را ارزان به مردم میفروخت
نقشه ها که او داشت در پندار خود شیطان نداشت
هر کجا دست نیازی بود بر سویی دراز
رعیت بیچاره بخشش داشت اما
خان نداشت
 
یک نفر نان داشت اما بی نوا دندان نداشت
ان یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت
آن که باور داشت روزی میرسد بیچاره بود
آن که در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت
دشت باورداشت گرگی درمیان گله ست.گله باورداشت
اما من نمیدانم چرا باور.... سگ چوپان نداشت
یک نفر پالان خر را در میان خانه پنهان کرده بود
آن یکی با بار خر میرفت و خر پالان نداشت
یک نفر فردوس را ارزان به مردم میفروخت
نقشه ها که او داشت در پندار خود شیطان نداشت
هر کجا دست نیازی بود بر سویی دراز
رعیت بیچاره بخشش داشت اما
خان نداشت
تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار
در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
(حزین لاهیجی)
 
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش
من و شب‌ها و درد انتظار و دل طپیدن‌ها
(هاتف اصفهانی)
 
دلبر و جانان من برد دل و جان من
برد دل و جان من دلبر و جانان من
(حافظ)
 
نه مرادم نه مریدم نه پیامم نه کلامم نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
 
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا
 
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا
این سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو بر خواهد رست
 
ترسم که اشک در غم ما پَرده دَر شود
وین راز سر به مهر به عالم سَمَر شود
 
دین و دل بردند و قصد جان کنند

الغیاث از جور خوبان الغیاث

"مولانا"
 
Back
بالا