مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد میگشود این نامهء سربسته را
این ترانه بوی نان نمیدهد بوی حرف دیگران نمیدهد
سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمیدهد
 
این ترانه بوی نان نمیدهد بوی حرف دیگران نمیدهد
سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمیدهد
درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین
بی تو بودن درد دارد
می زند من را زمین
 
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
یک‌چند به کودکی به استاد شدیم
یک‌چند ز استادی خود شادشدیم

پایان سخن شنو که مارا چه رسید
چو آب برآمدیم و چون باد شدیم
 
یک‌چند به کودکی به استاد شدیم
یک‌چند ز استادی خود شادشدیم

پایان سخن شنو که مارا چه رسید
چو آب برآمدیم و چون باد شدیم
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
 
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
 
من من من، من من بی رنگ و بی تاثیر نیست
هیچ کس با من من من مثل من درگیر نیست
تتار اگرچه جهان را خراب کرد به جنگ
خراب، گنج تو دارد چرا شود دلتنگ
جهان شکست و تو یار شکستگان باشی
کجاست مست تورا از چنین خرابی ننگ؟!
 
جز دل که گیرد جان من، جز من که گیرم جان دل
گر دل بمیرد وای من، گر من بمیرم وای دل
اخیش بالاخره دو تا حرف جز ت د م اومد، ج و گ
لاجرم سر کشیدم جرعه ای می
تا بیابم ز گذشته ام رهایی
رهایی حاصل نشد بر من بماند
ز دستم رفت متاع شادمانی

شاعر: خودم
 
لاجرم سر کشیدم جرعه ای می
تا بیابم ز گذشته ام رهایی
رهایی حاصل نشد بر من بماند
ز دستم رفت متاع شادمانی

شاعر: خودم
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم

بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو، بر در ایشان نشوم
 
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم

بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو، بر در ایشان نشوم
من همین یک نفس از جُرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جامِ تهی را تو بنوش!!!
 
من همین یک نفس از جُرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جامِ تهی را تو بنوش!!!
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
 
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سر و دست برفشانی
 
Back
بالا