- ارسالها
- 529
- امتیاز
- 12,673
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
نور تویی سور تویی دولت منصور توییدیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدیگر دو آینه را روبه رو مکن
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور توییدیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدیگر دو آینه را روبه رو مکن
از سخنان چنین (شاید هم چنان) شنیدم آشنایت نیستمنور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
مرده بودم زنده شدم گریه بودم خنده شدماز سخنان چنین (شاید هم چنان) شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
من پلک به دیدن تو بستممرده بودم زنده شدم گریه بودم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
تا نگرید طفلک حلوا فروشدرد تنهایی، درون استخوان پیچیده است
شرح درد از من مخواه! این داستان پیچیده است..
گفت، "دوری" التیام درد های عاشقی است
نسخه ی ما را دلی نامهربان پیچیده است..
بالاخره تاپیک اومد بالا .-.
دوستان این روزها از هم گریزانند و منشمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر گریهء بی شیون کرد
عریان کندم هر صبحدمیمنتظر می مانم امشب تا سحرگه پای شمع
خلوتی دارم مساعد تا بگیرم جای شمع
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتمن اگر با من نباشم می شوم تنها ترین
کیست با من گر شوم من باشد از من ماترین؟!
نرده های ایستگاه را تکیه گاه کردمدر مدرسهء ادم، با حق چو شدی محرم
در صدر ملک بنشین، تدریس به اسماء کن
منت گذاشت بر من و عهدی دوباره بستنرده های ایستگاه را تکیه گاه کردم
سایبان قلب را بر تو پناه کردم
کاش میشد تا ابد آنجا نگه دارم تو را
در درونم بهر تو خانه بنا کردم
شاعر:خودم
این تکراریهمنت گذاشت بر من و عهدی دوباره بست
منت گذاشت گرچه وفاهم نمیکند
منت گذاشت بر من و عهدی دوباره بست
منت گداشت گرچه وفا هم نمیکند:!
ممنون از اطلاع رسانی. من قوانین رو خوندم فکر کردم کلا نباید تکراری گفت.دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
همه هستی تویی، فی الجمله، این و آن نمیدانم
اره، ولی خب پیش میاد، نمیتونیم جلو تکراری شدنا رو به طور کامل بگیریم، تعداد مون کم نیست ولی شعرایی که بلدیم بعضی وقتا کم میاد، خصوصا با این تعداد صفحاتی که تاپیک جلو رفته صد در صد شعر ها تکرار شدن از اول بخوایم ببینیم
حداقل کاری که میشه کرد اینه که تویه یه صفحه، شعر تکراری ندیم
تو بی من تنگ دل من بی تو دلتنگتو که امروز، نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است
موجیم و وصل ما از خود بریدن استگروه کودکان سرگشتهء چرخ و فلک بازیست
من از بازی این چرخ و فلک سر در گریبانم
تکیه کردم بر درختی تا بیابم زندگیموجیم و وصل ما از خود بریدن است
مقصد بهانه ایست رفتن رسیدن است
در دیاری که در او نیست کسی یار کسیتکیه کردم بر درختی تا بیابم زندگی
دیدم او خود ز دلش درد برون می آید
دگر از هیچ کسی هم نبود توقعی
وقتی از درختکم مرگ مرا میابد
شاعر: خودم
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگرددیا رب نگاه کس به کس آشنا مکن
گر میکنی کرم کن و از هم جدا نکن
دارای هفت آسمانی تو خدایانیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
ما همانیم اگر یار همان است که بود
تتار اگرچه جهان را خراب کرد به جنگآدمیزاد اگر بی ادب است آدم نیست
فرق در بین بنی ادم و حیوان ادب است