- ارسالها
- 255
- امتیاز
- 6,612
- نام مرکز سمپاد
- هاشمی نژاد
- شهر
- مشهد
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیستمرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دوسه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیستمرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دوسه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
نه سر و توان گفت و نه خورشید و نه ماهما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
همه از چشم تو گفتند و هنرمند شدیندنه سر و توان گفت و نه خورشید و نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
در کار گل و گلاب حکم ازلی این بودهمه از چشم تو گفتند و هنرمند شدیند
وای از آن روز که چشمت هنرستان بشود
هرکسی رو تورا دید از این کوچه نرفت
نگرانم ؛ نکند کوچه خیابان بشود
دودلم اینکه بیابد من معمولی رادر کار گل و گلاب حکم ازلی این بود
کاین شاعد بازاری و آن پرده نشین باشد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمدودلم اینکه بیابد من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاددر دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
هر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنییک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد
یک بار دگر بار دگر بار دگر نه
دوره ی سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بودهر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد
یک سخن با من بگو چه کژ چه راستدوره ی سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود
نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟:)
تلخ و شیرین جهان چیزی به جز یک خواب نیستیک سخن با من بگو چه کژ چه راست
گر همه دشنام باشند آن رواست
از کیمیای مهر تو زر گشت روی منتلخ و شیرین جهان چیزی به جز یک خواب نیست
مرگ پایان میدهد یک روز این کابوس را
در این زمان که خمارم مطیع من میباشاز کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود:)
من با غزلی قانعم و با غزلی شاددر این زمان که خمارم مطیع من میباش
چو مست گشتم ازان پس به اختیار توام!
مولانا
در دیاری ک در او نیست کسی یار کسیمن با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظاردر دیاری ک در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب ک نیوفتد به کسی کار کسی
یارب سببی ساز که یارم به سلامتشادي ندارد آنکه ندارد به دل غمي
آن را که نيست عالم غم، نيست عالمي
تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کنیارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
ناگاه عشق،عشق نه ، چیزی عجیب ترتا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گریاندن اسان است اشکی پاک کن
روزگاری من اگر دیوانه ات بودم گذشتناگاه عشق،عشق نه ، چیزی عجیب تر
چیزی شبیه زلزله اما، مهیب تر