saba.hjm
Olmazsa alışırız(:
- ارسالها
- 873
- امتیاز
- 25,722
- نام مرکز سمپاد
- فزرانگان
- شهر
- سراب
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
آه ! در شهر شما یاری نبودتو نیکی کن به مسکین و تهیدست
که نیکی خود سبب گردد دعا را
"پروین اعتصامی"
قصه هایم را خریداری نبود
آه ! در شهر شما یاری نبودتو نیکی کن به مسکین و تهیدست
که نیکی خود سبب گردد دعا را
"پروین اعتصامی"
دلم تنهاست ماتم دارم امشبآه ! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود
با دغدغه چون حلقه در گوش به زنگمدلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلي سرشار از غم دارم امشب
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگزبا دغدغه چون حلقه در گوش به زنگم
آخر سفر عشق خطر داشته باشد
در عالم خیال خودم چون چراغ اشکدر دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
"اقای حافظ"
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تودر عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمت
من به دنبال کسی بودم که “دلسوزی” کندتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
تو نیکی میکن و در دجله اندازمن به دنبال کسی بودم که “دلسوزی” کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است
زندگاني گر کسي بي عشق خواهد من نخواهمتو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
یار بی پرده از در و دیوارزندگاني گر کسي بي عشق خواهد من نخواهم
راستي بي عشق زندان است بر من زندگاني
ره زن و دره نما گر چه فراوان اینجاستیار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمره زن و دره نما گر چه فراوان اینجاست
لیک ماهیست که نورش ره ز چه بنماید
یک آن شد این عاشق شدن عالم همان یک لحظه بوددر دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیمیک آن شد این عاشق شدن عالم همان یک لحظه بود
آنجا که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
امیدوارم درست گفته باشم!
یک روز بزرگ میشوی و میفهمیدین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل،کِی بُوَد پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
شیخ بهایی
در آغاز محبت گر پشيماني بگو با منیک روز بزرگ میشوی و میفهمی
فهمیدن عشق عاشقی میخواهد
ما ز یاران چشم یاری داشتیمدر آغاز محبت گر پشيماني بگو با من
كه دل ز مهرت بر كنم تا فرصتي دارم
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه؟ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
حافظ شیرازی
هیچکس برایت از صمیم دلمن مست و تو دیوانه ما را که برد خانه؟
صد بار تورا گفتم کم خور دوسه پیمانه
دل ز تن بردی و در جانی هنوزهیچکس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمیدهد
هیچکس به غیر ناسزا تورا
هدیه ای به رایگان نمیدهد!