- ارسالها
- 248
- امتیاز
- 12,611
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- .-.
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
تو در دل منی و دیگران نمیدانندوان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده! که جهل در او نیک محکمست!
تنها شعری که با "و" بلد بودم :)
تو اتشی و من اتشفشان خاموشم
تو در دل منی و دیگران نمیدانندوان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده! که جهل در او نیک محکمست!
تنها شعری که با "و" بلد بودم :)
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان استتو در دل منی و دیگران نمیدانند
تو اتشی و من اتشفشان خاموشم
تا تو بامنی زمانه با من استمرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هرچه دوست پسندد به جای دوست نکوست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودتا تو بامنی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوزترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
ت هام تموم شده
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان رادر کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی برگرد نمیدانی چیست
ببخشید ت شد میتونید از معروف توانا... استفاده کنید
امشب به قصه دل من گوش میکنیتو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
یکی یادم اومد :)
یارا بهشت صحبت یاران همدستامشب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
توانا بود هرکه دانا بودیارا بهشت صحبت یاران همدست
دیدار یار نامناسب جهنمست...
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دلتوانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
همه ی ابیاتی که با ت توی دنیا شروع میشن تموم شدن
ای چشم تو از هرچه غزل گیراتردر گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای ما ای وای دل ای وای ما
بله
ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر استای چشم تو از هرچه غزل گیراتر
لبخند تو از خنده گل زیباتر
الفبای درد از لبم می تروادریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
دیده سیر است مرا جان دلیر است مراالفبای درد از لبم می ترواد
نه شبنم که خون از شبنم می ترواد
سه حرف است مضموم سی پاره دل
الف لام میم از لبم میتراود
من ماهی ام اما به سرم شور نهنگ استدیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره ی شیر است مرا زهره تابنده شدم
یه ساعت چقدر زود گذشت..
تیشه بر ریشۀ آن بوتۀ گل باید زدمن ماهی ام اما به سرم شور نهنگ است
این برکه ی بی حوصله اندازه من نیست
عمرمون که میگذره:)
وه كه جدا نميشود نقش تو از خيال منهر سحری چو ابر دی بارم اشک بر درت
پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو
نیست در عالم ز هجران تلخ تروه كه جدا نميشود نقش تو از خيال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
نه در مسجد گذارندم كه رند استنیست در عالم ز هجران تلخ تر
هرچه میخواهی کن ولیکن ان نکن