مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
لحظه ای اندیشه کن در انچه می کاری کنون
چونکه فردا آیدت آن بدروی کان کاشتی
یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را ، من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را
 
یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را ، من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را
از ان سیلاب جان بر کن که از چشمت روان گشته
بدانستم که محبوبی به قلبت میهمان گشته
 
از ان سیلاب جان بر کن که از چشمت روان گشته
بدانستم که محبوبت ز چشمانت گذر کرده
هر کجا صاف ضمیری است ترا می جوید
آب آیینه همین تشنه دیدار تو نیست

خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی
هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست
 
هر کجا صاف ضمیری است ترا می جوید
آب آیینه همین تشنه دیدار تو نیست

خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی
هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست
تو اگر مریض حالی نه مریض عشق باشی
که خراب عشق گشته نه زبان به شکوه دارد
 
یا رب نظری افکن بر این دل دیوانه
بی لطف تو چون سازد با این خود بیگانه
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
 
دستم به ماه مي رسد امشب، اگر كه عشق
دست مرا دوباره بگيرد، مگر كه عشق
قدم در وادی دل نه که شهری بس عجب بینی
جهان در آن یکی ذره دلی کوچک جهان بینی
 
تیر نگاهت ای صنم پیلان به خاک انداخته
در آینه ظاهر مشود گر جان غنیمت بشمری
یاد وصال میکنم دیده بر آب میشود
شرح فراق میکنم سینه کباب میشود
 
یاد وصال میکنم دیده بر آب میشود
شرح فراق میکنم سینه کباب میشود
دوست دارم که خودم پشت خودم باشم و بس
به تن هیچ عقابی پر و بالی ندهم

قد کشیدم سر دوشم به لب ابر رسید
سر براوردم و دیدم که چقدر الوندم
 
دوست دارم که خودم پشت خودم باشم و بس
به تن هیچ عقابی پر و بالی ندهم

قد کشیدم سر دوشم به لب ابر رسید
سر براوردم و دیدم که چقدر الوندم
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
 
رسم دو رنگی آیین ما نیست
یک رنگ باشد شب و روز من
 
Back
بالا