مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
حافظ
مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
در بهاری روشن از امواج نور،
در زمستانی غبار الود و دور
یا خزانی خالی از فریاد شور...
(فروغ فرخزاد)
 
مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
در بهاری روشن از امواج نور،
در زمستانی غبار الود و دور
یا خزانی خالی از فریاد شور...
(فروغ فرخزاد)
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مولانا
شعری که گذاشتی خیلی زیباست
 
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مولانا
شعری که گذاشتی خیلی زیباست
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
 
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
 
تا توانستم ندانستم چه سود
چون که دانستم توانایی نبود
 
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
 
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
مي رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق می شود
_ خليل ذكاوت
 
مي رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق می شود
_ خليل ذكاوت
دیده بخت ز افسانه او شد در خواب / کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم ؟
چون تو را در گذر ای یار نمی یارم دید / با که گویم که بگوید سخنی با یارم ؟
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا / بجز از خاک درش با که بود بازارم ؟

:RedHeart حافظ :RedHeart
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
 
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
دست از طلب ندارم تا کام من برايد
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برايد
 
دست از طلب ندارم تا کام من برايد
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برايد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
 
دل به دست او چو موم نرم رام

مهر او گه ننگ سازد گاه نام
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر عفاف و ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
اکه میشه "د" نده ... سخته :))
 
ما بریخت اخترم من نه منم نه من منم
لاف زدم ز جام او گام شدم ز گام او
عشق چه گفت نام او من نه منم نه من منم
روح مرا حیات ازو ذات مرا صفات ازو
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
 
دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا
 
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا
از در درآمدی و من از خود به در شدم / گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست / صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق / ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم
:RedHeart سعدی :RedHeart
 
از در درآمدی و من از خود به در شدم / گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست / صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق / ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم
:RedHeart سعدی :RedHeart
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
 
لب شیرین تو هر دم شکر انگیز تر است
زلف دلبند تو هر لحظه دلاویز تر است
 
Back
بالا