مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
حافظ
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
سنایی
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نيست عالم غم، نيست عالمی
همایی
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فروغی بسطامی
 
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فروغی بسطامی
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
مولانا میم بده
 
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
مولانا میم بده
متولی شده بودیم و نگفتند به ما...
این حرم جعلی و این مقبره ها دکّان است
 
متولی شده بودیم و نگفتند به ما...
این حرم جعلی و این مقبره ها دکّان است
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
مهدی اخوان ثالث
 
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
حافظ
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
مهدی اخوان ثالث
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
در دايره قسمت ما نقطه ی تسليميم
لطف آنچه تو انديشی حكم آنچه تو فرمايی
حافظ
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
حافظ
 
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا علامه
حافظ
هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست
عاشم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست
هاتف اصفهانی
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست
عاشم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست
هاتف اصفهانی
 
تویی کافشاند و ریزد بکشت دوست و دشمن
سموم قهر تو اخگر سحاب لطف تو باران
ناگزیر از سفرم بی سرو سامان چون باد
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد
فاضل نظری
 
ناگزیر از سفرم بی سرو سامان چون باد
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد
فاضل نظری
دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای
از دل ما چه به جا مانده که باز آمده ای؟!
صائب
 
دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای
از دل ما چه به جا مانده که باز آمده ای؟!
صائب
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند
تراب
 
دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

سعدی
یاد ها رفتند و ما هم می رویم از یادها
کی بماند برگ کاهی در میان باد ها
 
یاد ها رفتند و ما هم می رویم از یادها
کی بماند برگ کاهی در میان باد ها
انگار خنده کرد.
ولی دل‌شکسته بود.
"بردی مرا به خاک کردی و آمدی؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر!"
خواستم به خنده درایم اما نبود.
خیال بود
ای وای مادرم!
 
انگار خنده کرد.
ولی دل‌شکسته بود.
"بردی مرا به خاک کردی و آمدی؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر!"
خواستم به خنده درایم اما نبود.
خیال بود
ای وای مادرم!
من که اصرار ندارم،
تو خودت مختاری
یا بمان،
یا نرو،
یا نگه میدارمت
 
Back
بالا