- ارسالها
- 1,426
- امتیاز
- 25,770
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی۱
- شهر
- همدان
- سال فارغ التحصیلی
- 0000
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت ...... جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوختدیدن روی تو را دیدهی جان بین باید
وین کجا مرتبهی چشم جهان بین من است؟
«حافظ
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت ...... جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوختدیدن روی تو را دیدهی جان بین باید
وین کجا مرتبهی چشم جهان بین من است؟
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت اوستتنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت ...... جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
«حافظ
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت اوست
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
روی تو چون نوبهار جلوه گری می کندراه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر
حافظ
دنيا به روي سينه ي من دست رد گذاشت.....بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشتروی تو چون نوبهار جلوه گری می کند
زلف تو چون روزگار پرده دری می کند
آتش از برق نگاهت ريختي بر جان من... خواستي تا در ميان شعله ها آبم کنيتو مرا جان و جهانی ، چه کنم جان و جهان را ؟
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را ؟
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیمآتش از برق نگاهت ريختي بر جان من... خواستي تا در ميان شعله ها آبم کني
در دل هوسي هست دريغا نفسي نيست ...... ما را نفسي نيست كه در دل هوسي نيستیک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسمدر دل هوسي هست دريغا نفسي نيست ...... ما را نفسي نيست كه در دل هوسي نيست
فکر می کنم یه مقدار اشتباه کرده باشم تو شعر اگه مشکلش رو کسی پیدا کرد تو بانگ بگه ممنون میشم).
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟ طوطی صفتی طاقت اسرار نداریتا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
حافظ
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیمدانی که چرا سر نهان با تونگویم؟ طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یار با ما بیوفایی میکنددر طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسدر ازل بست دلم باسر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
"حافظ"
در آغاز محبت گر پشيماني بگو با من. . . كه دل ز مهرت بر كنم تا فرصتي دارمسال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
دوســـت دارد یار این آشفتگــــیمرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند