مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست
 
  • لایک
امتیازات: Shidi
در رگ ها همهمه ای دارم ، از چشمه ی خود ابم زن ، ابم زن ...
و به من یک قطره گوارا کن ، شورم را زیبا کن ...
 
در رگ ها همهمه ای دارم ، از چشمه ی خود ابم زن ، ابم زن ...
و به من یک قطره گوارا کن ، شورم را زیبا کن ...
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

حافظ
 
مشنو ای دوست که غیر

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجر فکر توام کاری هست
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
( سعدی )
 
تا تو نگاه میکنی،کار من آه کشیدن است
ای به فدای چشم تو،این چه نگاه کردن است
ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم........ آنقدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم

فرخي يزدي
 
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراغ تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

استاد شهریار
 
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهدشد
 
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهدشد
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد؟!؟؟ .......... چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد!!؟؟

حافظ
 
Back
بالا