SARA.MA
♧♢♡♤
- ارسالها
- 217
- امتیاز
- 5,684
- نام مرکز سمپاد
- farzanegan
- شهر
- Al
- سال فارغ التحصیلی
- 1441
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدیآتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
( مولوی )
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
سعدی


دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدیآتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
( مولوی )
یک بار نباشد که نیازرده ام از تودل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
سعدی![]()
![]()
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدمیک بار نباشد که نیازرده ام از تو
در حیرتم از خود که چه خوش کرده ام از تو
( وحشی بافقی )
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگانوفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
مهرداد اوستا![]()
![]()
وی جویم و خود جویم ، زین دو همه را جویممن که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
حافظ
مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست؟وی جویم و خود جویم ، زین دو همه را جویم
تا باد چنین بادا ، تا راه همی پویم:)
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانیمي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست؟
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست؟
تو عیب کسان هیچگونه مجویتو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
سعدی![]()
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شبتو عیب کسان هیچگونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیبجوی
وگر چیره گردد هـوا بر خرد
خردمندت از مردمان نشمرد
فردوسی
دیدار یار غایب،دانی چه ذوق دارد؟تو عیب کسان هیچگونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیبجوی
وگر چیره گردد هـوا بر خرد
خردمندت از مردمان نشمرد
فردوسی
به دریا شکوهِ بردم از شبِ دشتدلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلي سرشار از غم دارم امشب
سلمان هراتي
تو طاعت حق کنی به امید بهشتبه دریا شکوهِ بردم از شبِ دشت
وزین عمری که تلخ تلخ بگذشت،
به هر موجی که میگفتم غم خویش،
سری میزد به سنگ و باز میگشت!
فریدون مشیری
وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانانتو طاعت حق کنی به امید بهشت
نه نه تو نه عاشقی که مزدوری تو
شیخ بهایی
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بودوای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تقدیر نکردی
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدموای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تقدیر نکردی
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی می خواستم لیکن طلاق افتاده بود
حافظ
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بودیاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
تا بوده چشم عاشق در راه يار بودهدولتِ صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانۀ کیست
. حافظ .
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیبتا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي آنكه وعده باشد در انتظار بوده
ضميري![]()
![]()
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستمهان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
حافظ